نامهای از لندن؛ «در حکایت و شکایت زبان فارسی!»

تشخیص و تعریف اجزای ساختمانی زبان
سلام بر همۀ فارسی زبانها و فارسی دانهای سراسر دنیا. صحبت از زبان فارسی است که بعد از هزار سالی زبانِ علم و فلسفه و ادبیات یک ملّت بزرگ بودن و ظریفترین و پیچیدهترین خیالها و اندیشهها را بیان کردن، هنوز دستور پژوهان و دستور شناسان بلند مرتبهاش در تشخیص و تعریف اجزای ساختمانی آن عالمانه همنظر و همصدا نشدهاند.
من و شما که لغت شناس و لغتنامه نویس نیستیم، امّا لابُد از طبیعی حرف زدن و طبیعی نوشتن شناختی طبیعی داریم، گاهی نیاز پیدا میکنیم که با مراجعه به یک مرجع معتبر فارسی، دربارۀ ماهیت «لغتی» و «معنایی» یک کلمه، مثلاً کلمۀ «همسایه»، آگاهی ای دقیق و درست پیدا کنیم. اگر انگلیسی میبودیم، اوّل، شاید، به «لغتنامۀ آکسفورد» (Oxford Dictionary) مراجعه میکردیم (۱) و میدیدیم که این کلمه «اسم» (noun) است، به همان معنیهای کلمۀ «همسایه» در زبان فارسی. آنوقت برای اطمینان بیشتر به تعریف کلمۀ انگلیسی «همسایه» در چند لغتنامۀ معتبر و نامعتبر دیگر هم نگاه میکردیم [که من جمعاً به ده تای آنها نگاه کردم (۲)]، و می دیدیم که کلمۀ «همسایه» در همۀ آنها «اسم» (noun) است و به همان معنیها.
البتّه در بیشتر این لغتنامهها به این نکته هم اشاره شده است که گاهی این کلمه به صورت «فعل» (verb) هم به کار میرود، که در زبان انگلیسی امری طبیعی ست (۳). از همین صورت فعلیِ «همسایه» است که «صفت فاعلی» میسازند و مثلاً میگویند: «نِی بِرینگ کانتریز» (neighbouring countries)، یعنی «کشورهای همسایه». گاهی هم کلمۀ «همسایه» را به صورت «صفت» به کار میبرند، امّا در «لغتنامه» های معتبر، از آن جمله «آکسفورد» و «کمبریج» به «صفت» بودن آن اشارهای نمیشود.
پس در زبان «هند و اروپایی» انگلیسی کلمۀ «همسایه» (۴) در اصل و در مرتبۀ اوّل «اسم» (noun) است، نه «فعل» (verb) یا «صفت» (adjective). بسیار خوب، حالا برای آگاهی از ماهیت «لغتی» و «معنایی» کلمۀ فارسی «همسایه» به سه تا از معتبرترین «لغتنامه»های فارسی مراجعه میکنیم. اوّل به «لغتنامۀ دهخدا»، و میبینیم که «همسایه» اسم نیست، «صفت» مرکّب است، به معنی «هم دیوار؛ دو تن یا دو خانواده که در کنار هم خانه دارند، یا در دو قسمت یک خانه زندگی کنند، و به کنایه: قرین و مجاور.»
آنوقت برای «همسایه»، که آن را «صفت» معرّفی کرده است، شانزده تا مثال آورده است، دو تا به نثر از «کلیله و دمنه» و چهارده تا به نظم، بیتهایی از شاعران قرن چهارم تا هشتم هجری، در همۀ آنها «همسایه» در حالت «اسم»، و نه حتّی یکی در حالت «صفت»، و حتّی در دو مثال، «همسایه» در حالت «اسم» و موصوف، یکی با صفت «درویش» از «سعدی» در ترکیب «همسایۀ درویش» و دیگری از «ناصر خسرو» در ترکیب «همسایۀ نیک».
و بعد در «فرهنگ فارسی دکتر محمّد معین» تعریف «همسایه» را میخوانیم و میبینیم که «همسایه» در آن، عیناً مثل لغتنامۀ دهخدا، «صفت» معرّفی شده است (۵)، با این مثال «تا اگر خویشاوند و همسایۀ درویش داری، از ایشان ننگ نداری، و با ایشان پیوندی»، از «کشف الاسرار مِیبُدی»، که در آن «همسایه»، نه صفت، بلکه «اسم» است و «موصوف»: «همسایۀ درویش»!
خوب است که در «فرهنگ بزرگ سخن» تألیف دکتر «حسن انوری»، که به تازگی منتشر شده است، کلمۀ «همسایه»، اقلاً بعد از «صفت» معرّفی شدن، «اسم» هم معرّفی شده است. نمیدانم این «زبان پژوهانِ» غیر خودی، مثلاً، انگلیسی، اگر گاهی در موردی با نقص آگاهی دربارۀ زبانهای بیگانه چیزی میگویند، چرا در مورد زبان خودشان بسیار تأمّل میکنند و سخت دقّت میکنند تا دچار لغزش نشوند و همیشه همنظر و همصدا باشند؟
زبانتان همواره دارا و دانا و توانا باد!

زیرنویسها:
۱- اگر انگلیسی میبودیم، شاید پیش از مراجعه به، مثلاً، «لغتنامۀ آکسفورد»، به یک «فرهنگ ریشه شناسی» مراجعه میکردیم و میدیدیم که این کلمه «اسم» (noun) است، و اصل آن آلمانی است، و مرکّب از دو جزء است، یکی «نِی» (neigh) به معنی نزدیک و مجاور، و دیگری «بِر» (bour)، به معنی مقیم و ساکن و زارع.
۲- آن ده تا لغتنامۀ انگلیسی ای که من برای کلمۀ «همسایه» به متن اینترنتی آنها مراجعه کردم، اینهاست:
۱-www.en.oxforddictionaries.com/definition/neighbour
۲- www.dictionary.cambridge.org/dictionary/english/neighbour
۳- www.collinsdictionary.com/dictionary/english/neighbour
۴- www.macmillandictionary.com/dictionary/british/neighbour
۵- www.merriam-webster.com/dictionary/neighbor
۶- www.yourdictionary.com › Dictionary Definitions › neighbour
۷- www.wordreference.com/definition/neighbour
۸- www.finedictionary.com/neighbour.html
۹- www.wordwebonline.com/en/neighbour
۱۰- www.learnersdictionary.com/definition/neighbor
۳- در زبان فارسی معمولاً یک اسم را به تنهایی نمیتوانیم به صورت فعل هم به کار ببریم. مثلاً از کلمۀ «سر» که «اسم» است، در ترکیب با فعلهایی معیّن فعل مرکّب با معنایی خاصّ میسازیم: سرزدن، سر رفتن، سر دادن، و مانند اینها، امّا در انگلیسی کلمۀ «هِد» (head) به معنی «سر» را عیناً با معنایی فعلی به کار میبرند: He has headed to London - او راهی لندن شده است. He is heading the committee او بر کمیته ریاست میکند.
۴- یعنی نمیشود که کلمهای مثل «همسایه» در یک زبان در اصل «اسم» باشد و در یک زبان دیگر در اصل «صفت». مثلاً کسی که «همسایه» را «صفت» معرّفی میکند، و نه «اسم»، نمیتواند برای مثال از «کلیله و دمنه» این جمله را بیاورد: «همسایگان درآمدند واو را ملامت کردند»، و از من کوچه بازاری انتظار داشته باشد که «همسایگان» را در این جمله «صفت» ببینم، نه «اسم». مثلاً کلمۀ «نیک» در اصل «صفت» است، در این مثال: «هر روز اقلاً یک کار نیک انجام بدهید». امّا «اسم» است در این مثال: «رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان»، که در این جمله «نیک» برابر است با «شخص نیک طبع» و حالت «اسم» دارد. در این مورد هم «نیک» در «فرهنگ بزرگ سخن» هم صفت و هم اسم معرّفی شده است، و در لغتنامه دهخدا، حتّی در موردی که «نیک» برابر با «شخص نیکوکردار» معرّفی شده است و حالت «اسم» پیدا کرده است، در ذهن مؤلّف همچنان «صفت» مانده است، با این مثال: «نیک از بد مجوی و راضی باش / که ز نیکان تو را بدی ناید» (خاقانی). در زبان انگلیسی بعضی از صفتها، از آن جمله «good» و «bad» با حرف تعریف «the» تبدیل به «اسم» میشود: She believes that the good go to heaven when they die and the bad go to hell. که در این جمله «the good» میشود «نیکان» و «the bad» میشود «بدان».