چرا فیلمهای تابوشکن آیدا لوپینو پس از ۷۰ سال همچنان تازه به نظر میرسند؟
- کرین جیمز
- منتقد
در هالیوود قدیم چیزی شبیه این صحنه و فردی همانند لوپینو- جز خود او- پیدا نمیشد
در فیلم خشم(۱۹۵۰) ساخته آیدا لوپینو، در صحنهای جسورانه که بسیار هم عالی اجرا شده، زنی جوان به نام آنا از محل کارش شب دیرهنگام بیرون میآید. در پارکینگی خالی مردی دنبال او میافتد و با لحنی تهدیدآمیز داد میزند:"هی خوشگله". آنا تلاش میکند بگریزد؛ از میان ماشینها شتابان میگذرد و کوچه به کوچه میدود. سایههای سیاه و سفید اکسپرسیونیستی بر تصویر خط میاندازند. آنا در طلب کمک به پنجرهای میکوبد، اما پاسخی نمیگیرد. ما به مدت ۵ دقیقه لحظات دلهرهآور تشویش و هراس زن را همراه با او تجربه میکنیم، تا این که پایش به چیزی گیر میکند و میافتد و از هوش میرود. از اینجا فیلم برش میخورد به صحنه بعدی که آنا غمگین و بهتزده، در قالب قربانیای دچار ترومای تجاوز به خانهای با پرچینهای چوبی که در آن با پدر و مادرش زندگی میکند بازمیگردد.
صرفنظر از مدل لباسها و ماشینها که آشکارا قدیمی است، صحنه بالا ممکن بود در زمان حال اتفاق افتاده باشد. اما در هالیوود قدیم چیزی شبیه این صحنه و فردی همانند لوپینو- جز خود او- پیدا نمیشد.
واژه "تجاوز" هرگز در فیلم خشم شنیده نمیشود، گرچه آنچه رخ داده کاملا روشن است. برخلاف رسم و عرف اجتماعی آن زمان که گناه را بیشتر به گردن قربانی میانداختند، فیلم از آنا چهره انسانی بیگناه را به تصویر میکشد و با همدردی نشان میدهد که او از احساس شدید خشم و اندوه و نیز اختلال استرس پس از آسیب روانی رنج میکشد؛ اصطلاحی که اگر در آن دوره به کار برده میشد تماشاگران را سردرگم میکرد. فیلم خشم که لوپینو در نوشتن فیلمنامه آن هم مشارکت داشت، نمایانگر همه تواناییهایی است که او را از دیگر فیلمسازان متمایز میکند و نشان میدهد که او از معاصرانش پیشگامتر بوده است.
آیدا لوپینو در دهه ۱۹۴۰ میلادی با کار هنرپیشگی شناخته میشد و اغلب هم نقش زنان خوشقلب و سرسخت را در آثاری دلهرهآور- از جمله فیلم آنان در شب رانندگی میکنند(۱۹۴۰)- بازی میکرد. بهترین کارش در این دوره هایسیرا(۱۹۴۱) بود که در آن او و همفری بوگارت همبازی بودند. اما در دوره درخشان کوتاهی از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۳ او ۶ فیلم از ۷ فیلم بلندش را کارگردانی کرد. لوپینو در نوشتن فیلمنامه بسیاری از این فیلمها مشارکت داشت و خودش نیز تهیهکنندگی این آثار را بر عهده گرفت.
شاو البته کارگردانی زن در دنیایی مردانه بود، اما جدا از این نکته هم فیلمهایش سزاوارند که باز دیده شوند؛ زیرا آثاری برجسته و جسورانه و بهروز به شمار میآیند. کارهای او رویکردی آرمانی به جامعه دارند که حتی امروز هم امیدوارانه به نظر میرسند. لوپینو بیشتر به موضوعهای اجتماعی که تابو تلقی میشد میپرداخت؛ از جمله دو فیلم خشم و ناخواستنی(۱۹۴۹)- که این دومی درباره زن مجردی است که باردار میشود. هرگز نترس(۱۹۴۹) به موضوع اپیدمی فلج اطفال میپردازد.
لوپینو در همه فیلمهایش با قهرمانانش همدلی دارد و از جامعه قضاوتگری که آنان را احاطه کرده است، انتقاد میکند. از جنبه هنری سبک نوآر لوپینو بیانگر آشفتگیهای درونی شخصیتهای آثارش و نیز بازنمایی واقعیت ترسناک وضعیتشان به شمار میآید.
آیدا لوپینو که نخست به کار هنرپیشگی میپرداخت، در فیلم هایسیرا(۱۹۴) با همفری بوگارت همبازی بود
از بازیگری به کارگردانی
لوپینو از سر تصادف نخستین فیلمش را کارگردانی کرد. او که از نقشهای کلیشهای و تکراری که برای بازیگری به او پیشنهاد میشد- زنان خوشپوش سرسخت- بسیار ناامید بود، تمدید قرارداد بلندمدت با شرکت برادران وارنر را نپذیرفت. او فیلمنامهنویسی و تهیهکنندگی را شروع کرد و فیلم "ناخواستنی" آغاز کارش بود. کارگردان اصلی فیلم المر کلیفتون، که اکنون از یادها رفته است، چند روز پس از شروع فیلمبرداری سکته قلبی کرد و لوپینو به جای او کار را به دست گرفت. آیدا لوپینو از جنبههای گوناگون زنی فرزند زمانه خویش بود، ظرافتی ظاهری داشت و ارادهای آهنین، مشتی گره کرده در دستکشی مخملین.
نامش را در جایگاه کارگردان در فیلم ناخواستنی نیاوردند، گرچه آشکار بود که او فیلم را کارگردانی است." نه خدای من، هرگز به کارگردانی فکر نمیکنم" این جملهای است که به خبرنگار لسآنجلس دیلینیوز که او را سر صحنه فیلمبرداری دیده بود گفت. خبرنگار نوشت:"اگر او کارگردانی نمیکند، پس بسیار دشوار است که بتوانیم عنوان دیگری در توصیف کارش بیابیم."
لوپینو از دوره هنرپیشگیاش از کارگردانانی مانند نیکلاس ری و رائول والش درباره فیلم نوآر آموخته بود. فیلم ناخواستنی با چیرهدستی هنر سبکگرایانه را به کار میگیرد تا داستان سالی(سالی فارست) را، که از شهری کوچک میآید، به تصویر درآورد. او به نوازنده پیانویی که در کلوپی شبانه مینوازد دل باخته است.
فیلم با صحنهای آغاز میشود که در آن سالی بهتزده از تپهای بالا میرود. همچنان که از کنار کالسکه بچهای میگذرد، بچه را برمیدارد و به رفتن ادامه میدهد و انگار که در خواب راه میرود میگوید: "این بچه من است." هنگامی که او را به جرم ربودن بچه دستگیر میکنند، میلههای زندان سایه نرمی بر او میاندازند؛ به نشانه زندانی عاطفی که او در آن گرفتار است.
لوپینو سرخورده از پیشنهاد بازی در نقشهای تکراری به نویسندگی و کارگردانی روی آورد
در فلش بک میبینیم که ماجرا چگونه به اینجا رسیده است. استیو نوازنده پیانوی جاز (با بازی لئو پن، پدر شان پن) که ظاهری دلفریب دارد، در شهر کوچک سالی توقفی میکند. در شب آخر آنها همبستر میشوند، گرچه تصویر پیش از آن که ما چیزی بیش از یک بوسه ببینیم، کات میخورد. لوپینو همیشه با قوانین محدود کننده دفتر تولید تصاویر متحرک(مجری قوانین اخلاقی آن دوران سینمای امریکا) در کشاکش بود و همانها هم بودند که عنوان اصلی فیلم یعنی مادر ازدواج نکرده را رد کردند.
هنگامی که سالی در پی استیو به شهری دیگر میرود، مرد سعی میکند از دست دختر خلاص شود و جملاتی میگوید که آن چنان تازه به نظر میرسند که انگار متعلق به همین امروز هستند- با اینکه این دیالوگ در دهه ۱۹۴۰ نوشته شده است:"ما هر دو نفرمان میدانستیم چه کار داریم میکنیم. یادت هست؟ من هیچوقت هیچ قولی برای ازدواج کردن و تا آخر عمر با تو بودن ندادم. من هیچوقت بهت دروغ نگفتم. این را بفهم."
لوپینو از ترفندهای تصویری به زیرکی استفاده میکند آن قدر که بتواند وضعیت ذهنی و جسمی سالی را به تصویر بکشد، ولی متظاهرانه هم جلوه نکند. تصویری با نوردهی دوگانه( چهره سالی را در حال رویاپردازی نشان میدهد؛ استیو در رویای او به شدت پیانو مینوازد. اما این متن فیلمنامه لوپینو است که شاید جالبترین بخش ابداعی فیلم به شمار آید. استیو مدتهاست که رفته و سالی در خانهای که از مادران ازدواج نکرده حمایت میکند به سر میبرد. در آنجا زنی که سرپست این خانه است به سالی میگوید:"ما دوستانت هستیم، ما درباره تو قضاوت نمیکنیم." او از سالی میپرسد که میخواهی بچهات را نگه داری یا نه؟ این پرسش در آن دوران بسیار آزاداندیشانه و روادارانه قلمداد میشد، در زمانی که زنان ازدواجنکرده معمولا تحت فشار قرار میگرفتند که فرزندانشان را به فرزندخواندگی بدهند.
سالی اگر در زمان ما میزیست، سقط جنین میتوانست یکی از انتخابهایش باشد، اما سختی تصمیمهایی که در این فیلم با آنها روبهرو بود، یادآور دشواری تصمیمگیری هر زنی است درباره آیندهاش.
خوشبختانه امروزه برخی از دیالوگهای این فیلم که نشانگر محدودیتهای آن دوران است دیگر قدیمی به نظر میرسند. مثلا وقتی سالی درباره خانوادهای که ممکن است بچهاش را به فرزندخواندگی بپذیرد میپرسد، به او میگویند:" آدمهایی هستند از نژاد و مذهب خودت." ولی به تصویرکشیدن سالی در قالب زنی خوب و اهل تفکر، نه دختری هرزه، در دهه ۱۹۵۰ رویکردی رادیکال محسوب میشد. لوپینو از طریق شخصیتهایی که قهرمانش را میپذیرند، تصویری از جهانی آزاداندیشتر به دست میدهد.
لوپینو در فیلم خشم با بازی مالا پاورز، با موقعیت شخصیت زن که به او تجاوز شده همدردی نشان میدهد
فیلم هایی رادیکال
فیلم "خشم" نیز به اندازه ناخواستنی رادیکال است. از جمله نشانههای هنجارشکن این فیلم میتوان به بخشی از داستان اشاره کرد که آن(با بازی مالا پاورز) و والدینش تجاوز را به پلیس گزارش میکنند؛ در حالی که بسیاری از زنان در آن زمان احساس میکردند که نمیتوانند چنین کنند و حتی هنوز نیز همینطور است. رنج عاطفیای که آن و دخترانی همچون او متحمل میشوند، حتی در زمانه ما نیز گاه دردی بیدلیل و بی منطق تلقی میشود. پدر و مادر و نامزدش بسیار با او همدلی دارند، ولی او نامزدیاش را به هم میزند و به مرد میگوید: "همه چیز خراب شده و تو هرگز این اتفاق را فراموش نمی کنی." آن متوجه میشود که همسایهها و همکاران به او خیره میشوند و پچپچ میکنند، پس به شهری دیگر میگریزد.
هنگامی که آن شروع به کار در یک مزرعه پرتقال میکند، سایههای سیاه و سفید تصاویر لوپینو روشن میشوند، اما شخصیت زن نمیتواند از ترومایی که درونی کرده بگریزد. در یک پیکنیک مردی تلاش میکند او را ببوسد و این ناگهان خاطرات حمله تجاوز را زنده میکند. هنگامی که مرد به آن نزدیک میشود، فلشبکی میبینیم از زخمی بر گردن فردی که به دختر تجاوز کرده بود. آن که به هراس شدید و پریشانی خیال دچار شده، به مرد حمله میکند و او را میزند. در تصویری که لوپینو از این مرد به دست میدهد، رفتار او با آن خطرناک نیست؛ او بدون قصد آسیبرسانی به دختر از مرزی میگذرد تا با او معاشقه کند، شیوهای که معمولا مردان در پیش میگیرند. این تنها جایی است که رویکرد فیلم کاملا قدیمی به نظر میرسد، اما تمرکز بر وضعیت ذهنی آن در این صحنه آنچنان زنده است که مرزهای زمان را درمینوردد.
به هر حال باز هم لوپینو قهرمانش را با شخصیتهایی که درکش میکنند احاطه میکند؛ افرادی که نمایانگر وجه مطلوب جامعه به شمار میآیند. کشیشی به آن کمک میکند. او راه مشاوره مذهبی را در پیش نمیگیرد، بلکه گذشته تاریک خودش را پس از اینکه در جنگ جهانی دوم زخمی شد برای دختر روایت میکند. تجربه مشترک آن دو از بیماری استرس پس از عارضه روانی در کانون فیلم جای میگیرد.
بیشتر بخوانید:
بیشتر فیلمهای لوپینو در شرکت (The Filmakers- که به طرز نامتعارفی با یک ام نوشته میشد) تهیه شد. او این شرکت را با کالییر یانگ، همسر دومش، تاسیس کرد، اما آنان قراداد توزیع نامناسبی با شرکت آرکیاو- که متعلق به هاوارد هیوز بود- بستند که در واقع دلیل اصلی آن شد که شرکتشان در ۱۹۵۵ منحل شود. لوپینو به کارگردانی برنامههای تلویزیونی روی آورد و مدتی طولانی و با موفقیت در این حرفه حضور داشت، ولی در پروژههای بیبو و خاصیتی کار میکرد که جایی برای هنرمندی نمیگذاشتند.
دوره کوتاهی که لوپینو به کارگردانی سینما پرداخت، بسیار درخشان بود. فیلم رایگانسوار(۱۹۵۳) از موفقترین فیلمهایش از جنبه مالی بود و برای مدتی هم تحسینشدهترین اثر او محسوب میشد. این فیلم دلهرهآور درباره دو مرد است که در راه سفری برای ماهیگیری قاتلی زنجیرهای آنها را به گروگان میگیرد. اکنون به نظر میرسد که کمبود خلاقیت فیلم رمز موفقیتش بوده است. تمرکر اثر بر شخصیتهای مرد است و هر کارگردان نوآر دیگری هم احتمالا میتوانست آن را بسازد. با این حال تنها آیدا لوپینو بود که میتوانست خشم و ناخواستنی را بسازد، فیلمهایی که پس از گذشت ۷۰ سال صدایشان حتی رساتر هم به گوش میرسد.
و تنها لوپینو بود که میتوانست فیلم دو همسری(۱۹۵۳) را بسازد که در آن فروشندهای خوشقلب با دو زن ازدواج میکند. نقش زنها را لوپینو و جون فونتین بازی میکنند. آن هنگام کالییر یانگ و لوپینو جدا شده بودند و شوهر قبلیاش با فونتین ازدواج کرده بود. درواقع لوپینو خودش و نیز زن فعلی شوهر پیشینش را کارگردانی میکرد که در نقش دو زن بازی کنند که همسر یک مرد شدهاند. این موقعیت سرگیجهآور احتمالا رکوردی تاریخی برای او به شمار میآید و نخستین بار بود که در سینما اتفاق میافتاد. و البته این یکی از کوچکترین دستاوردهای خیرهکننده لوپینو است.