«در ستایش و نکوهش نصیحت»

منبع تصویر، no credit
اسکار وایلد (Oscar Wilde)، شاعر و نمایشنامه نویس ایرلندی، که «کلمات قصار» زیاد دارد.
یکی از تفریحات فکری من، به جای حلّ کردن جدول کلمات متقاطع، خواندن کلمات قصار است. چند روز پیش، وقتی داشتم با یک همکار جوان صحبت میکردم، یکدفعه متوجّه شدم که حرفهایم دارد شکل نصیحت به خودش میگیرد. پیش خودم شرمنده شدم و به یاد این حرف اسکار وایلد (Oscar Wilde)، شاعر و نمایشنامه نویس ایرلندی افتادم که: «اگر آدم نصیحت خوبی داشته باشد، تنها کاری که میتواند باش بکند این است که آن را بدهد به دیگران، چون به درد خود آدم نمیخورد.»
البتّه من مخالف این نیستم که آدم از اشتباهها و پشیمانیها و حسرتهای خودش برای جوانها صحبت بکند، که این اوّلاً خودش یک جور اعتراف کردن است، و اعتراف بار روحی آدم را سبک میکند، و ثانیاً به جوانها این دلگرمی را میدهد که آدمیزاد با تجربههایش پیر میشود، ولی اشتباههایش تمامی ندارد، و بنا بر این پشیمانی بیفایده است و حسرت هم هیچ چیز را جبران نمیکند.
منبع تصویر، no credit
یک سکوی «وعظ» در یکی از کلیساهای یکی از شهرهای انگلستان، که خوشبختانه غیر از «وعظ» جشنوارۀ «موسیقی» هم در آن کلیسا برگزار میشود.
خلاصه همینکه حرفم با همکار جوان لحن نصیحت به خودش گرفت و مرا به یاد حرف «اسکار وایلد» انداخت، با یک شعار بیمزۀ «بیخیالش باش، فرزند!» موضوع صحبت را عوض کردم، و از شرمندگی پیش خودم نتوانستم در بیایم و کلمۀ «نصیحت» و برادرهایش «پند» و «اندرز»، همین طور توی کلّهام طبل و شیپور میزدند.
دست به دامن «اینترنت» شدم. کلمات قصار، چه در ستایش و چه در نکوهش «نصیحت»، بعضیهاش سنجیده و پر مغز، بعضیهاش سرسری و بیمنطق. یکی از آنها مرا به یاد سعدی، بر او باد از ما درود، انداخت!
گویندهاش گوردون روپرت دیکسون (Gordon Rupert Dickson) داستان علمی تخیّلی نویس آمریکایی است، که به قول یکی از بذله گوهای قدیم، خیلی معروف است، ولی من و شما ممکن است اصلاً اسمش را هم نشنیده باشیم. ایشان فرموده است: «بعضی از مردم نصیحتهای مرا آن قدر دوست میدارند، که به جای اینکه به آنها عمل کنند، قابشان میکنند و میزنند به دیوار!»
اینجا بود که کلمههای «نصیحت» و «دیوار» مرا به یاد «شیخ اجلّ» انداخت، و حکایتی از باب دوم «گلستان» در «اخلاق درویشان» که مضمونش به نعل و به میخی است در لِفافۀ گفتوگوی فقیهی با پدرش، آن هم فقیهی که «سخنان رنگین دلاویز متکلّمان در او اثر نمیکند!»
منبع تصویر، PEBBELED VINEYARD
گوشهای از تاکستانی در یکی از شهرهای انگلستان که آدم را به یاد «شیراز» میاندازد، و به یاد «شعر»، و به یاد «سعدی»، و به یاد «گلستان» و حکایت «واعظ غیر مُتَّعِظ».
چرا؟ «به حکم آنکه نمیبیند مَر ایشان را فعلی موافق گفتار!» یعنی همه واعظهایی هستند غیر مُتَّعِظ! امّا نمیدانم چرا پدر این فقیه، فقیه بزرگواری که مثل حافظ دلش از قیل و قال مدرسه گرفته است و از «آن کار دیگر» متکلّمان خون خونش را میخورد، به پسرش میگوید:
گفتِ عالم به گوش جان بشنو،
ور نماند به گفتنش کردار!
باطل است آنچه مُدّعی گوید:
خفته را خفته کی کند بیدار!
مرد باید که گیرد اندر گوش،
ور نوشته است پند بر دیوار!
سعدی بزرگوار آن قدرها هم که توی این حکایت به نظر میآید «ضدّ و نقیض گو» نیست. شاید منظورش این است که: «فرزند، واعظ نوار ضبط صوت است، به خودش چه کار داری! ببین محفوظاتش چی هست!»
نمی دانم! شاید هم سعدی یواشکی از ما خواسته است که این حکایت چند پهلو را خودمان با دقّت بخوانیم و برای خودمان تفسیرش کنیم.