قصیده به جای سرمقاله
- محمد قائد
- نویسنده و مترجم
بهار در بستر بیماری در سوییس
لعنت به روز باد و بر این نامههای روز وین رسم ژاژخایی و این قوم ژاژخای
ملکالشعرای بهار، ۱۳۰۱
جرایدی که با جهش و انفجار و گشایش اجتماعی عصر مشروطیت سیلآسا بیرون میآمد دیگر، برخلاف روزگار ورود این پدیده به ایران در نیمه اول قرن نوزدهم، "کاغذ خبر" خوانده نمیشد. درهرحال، بسیاری از آن نشریات تنها نیمی از آن دو خصوصیت را داشتند: کاغذ بودند اما نه چندان حاوی خبر.
بسیاری از جراید آن عصر را بیشتر میتوان شبنامههایی حامل نظر یک فرد دانست که در ساعات روز علناً به فروش میرسید (یا کرایه داده میشد ـــــ در ادامه به این نکته میرسیم). در مغربزمین قرن هجدهم، روزگار رشد کاغذ خبر، جریدهنگار تکرو و نامتعارف کم نبود (مشهورترین آنها: تامس پین در آمریکای عصر استقلال). اما روزنامه به معنی متعارف تا حد زیادی با اخبار دنیای بازرگانی رونق میگرفت و از نظر مالی با آگهی تجارتی سر پا میماند.
نخستین روزنامههای ایران بیش از هر چیز برای تنویر افکار بود، بیآنکه تجارت هنوز نیازی به روزنامه احساس کند. زبانی مناسب این نوع نوشته و آدمهایی کاربلد هم فرصت پرورش نیافته بود. پس باید از خزانه فرهنگ موجود جامعه کمک میگرفتند: شعر و ادبیات کلاسیک.
یکی از کسانی که به طور "طبیعی" از حیطه ادبیات به عرصه جریدهنگاری پرتاب شد محمدتقی بهار مشهور به ملکالشعرا بود.
اشاره کنیم که شغل ملکالشعرایی با قاآنی در عصر فتحعلیشاه پایان یافت. محمدشاه شعر قاآنی و دیگران را دوست داشت اما اهل عیش و عشرت نبود. ناصرالدینشاه به جای پرداخت مبلغی برای توصیف گیسوی یار و رخ جانان در غزل، ترجیح میداد به منظور حظّ بردن از سیمای شادیافزای پریرویانی موطلایی و متبسم با دکولتههای سخاوتمندانه، از زیر سنگ هم شده پولی حسابی فراهم کند و به زیارت پاریس و برلن و بادنبادن بشتابد.
محمدتقی صبوری لقب پدرش را که ملکالشعرای موقوفات خراسان بود به ارث برد. اما این عنوان کاملاً عاریتی نبود. پس از صد سال، اهل نظر قبول دارند که آخرین سرآمد سلسله قصیدهسرایان بزرگ زبان پارسی است.
جریدهنگاری را از زادگاهش مشهد آغاز کرد و همراه با فعالیتهای سیاسی و پارلمانی در تهران ادامه داد. چند سالی پس از برقراری نظام مشروطه، وثوقالدوله، یکی از رئیسالوزراهای بشینوپاشو در آن روزگار، او را به مدیریت روزنامه نیمهرسمی ایران گماشت.
تلقی بهار از این سمت نشان از زیرکی و رندی دارد: کار را انجام میدهم اما اسمم نباشد.
او هم بر این عقیده بود که نظام پارلمانی ایران ناکام مانده، قیام و قعود و استیضاحهای مضحک و سقوط پیاپی کابینههای مستعجل گرهی از کار فروبسته نمیگشاید، هیئت حاکمه ناکارآمد جامعه فرتوت ایران قادر به اداره نیست و برای پیشبرد مملکت در مسیر ترقی نیاز به هدایت و حمایت قدرتی خارجی مانند بریتانیاست. قرار و مداری رسمی با آن دولت را بد نمیدانست.
گرچه اوایل کار در روزنامه ایران تقیه میکرد، گویی نمیخواست دیده شود که در آنجاست، زمانی که حسن وثوق زیر قرارداد ۱۹۱۹ امضا گذاشت بهار در همان روزنامه به ستایش او، هم به نثر و هم نظم، پرداخت. بیسبب نبود ترکشهای پیامد مخالفت شدید افکار عمومی با قرارداد به او هم خورد. نوشتهاند مانند سید ضیاءالدین طباطبائی و چند تن دیگر، از پاداش حامیان قرارداد بینصیب نماند.
پیشتر، در سال ۱۲۹۴ روزنامهاش نوبهار ۱۶ روز برای این کنایه توقیف شده بود: "خدایا، پروردگارا، تو به حکمت و مشیت بالغ خود به آلمان بیزمارک، به اتریش مترنیخ، به فرانسه ناپلئون دادی و به ما نیز آنچه لایق و درخور آن بودیم عطا نمودی." توهین به شاه تلقی شد. شش سال بعد که صعود سردار سپه مقاومتناپذیر به نظر میرسید غیر از این فکر میکرد: احمدشاه کمسنوسال و مبادی آداب شاید در حد مترنیخ و بیسمارک نباشد، اما برای جایی مانند ایران خیلی هم بد نیست.
بعدها در "تاریخ مختصر احزاب سیاسی"، در یادآورى خاطرات سالهاى پرهرج و مرج بین خلع محمدعلى شاه و قدرتگرفتن رضاخان، به عصر "مخالفان مطلق هر چیز و هرکس" اشاره کرد.
ادیبی سیاسی بود و اینکه مضامین مورد نظرش را به نظم بیان کند طبیعی به نظر میرسید، هرچند که موضوع شعرش ادیبانه و حتی مؤدبانه نباشد.
ظاهراً زمانی که یکی از جریدهنگاران همعصر متهمش کرد مام میهن را فروخته است (شاید حسین صبا، مدیر ستارۀ ایران، که درباره او چنین مطالبی مینوشت: "من تو را یک نفر بیشرف، بیوجدان، دزد، تریاکی، مخبط، دو رو و مزدور اجنبی میشناسم") بهار خدنگ جگردوز در چلـّه کمان نظم گذاشت:
ابلها زان خط که هر روزش به دفتر مىکشى
بر سر تقوى و ایمان خط دیگر مىکشى
مادر خود را تو خود بردى به آغوش حریف
از چه مادرﻗ[... ] آه از بهر مادر مىکشى
من اگر مِى مىخورم تو چیز دیگر مىخورى
ور من افیون مىکشم تو چیز دیگر مىکشى
این قطعه، با عنوان "به یکی از روزنامهنویسان هتـّاک ۱۳۰۲ـ۱۳۰۱"، در دیوان اوست. اینکه شاعر بنشیند برای فحش و فضیحت مطبوعاتی نیز وزن و قافیه و ردیف جور کند آن اندازه عجیب نیست که بعدها چنین مطالبی را در دیوان ِ قطورترشوندهاش بگنجاند.
نثرش در جریدهنگاری عاری از پیچیدگی و سجع و وزن و سایر بازیهای ادبی بود. با این همه، به خودش حق میداد در شعر (برای رعایت وزن) کلماتی بگنجاند که بسیاری خوانندهها را به سراغ فرهنگ لغت میفرستد. در قصیدهای در وصف روزگار خوش نوجوانی و جوانی ("اولا عرض فکلها اینقدر وسعت نداشت/ ثانیاً فکر جوانان اینقدر لاغر نبود") میسراید:
روزنامهگرشدم، با سائسان همسر شدم و اندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود
سائس به معنی سیاسیکار، تربیتکننده و کاردان است. و در بیتی کمتر غلنبه در همین باره:
روزنامهنویس بودم من با افاضل جلیس بودم من
در شیوه جریدهنگاری تکنفره قصیده بهعنوان سرمقاله، جای چندانی برای آموزش همکاران و مرید و شاگرد و پیرو نیست. اما رفاقت کوتاهمدت بهار با میرزاده عشقی ـــــ روزنامهنگار ناکام، شاعر ناکام، نمایشنامهنویس ناکام و کلاً جوان ناکام ـــــ که با ترورش پایان یافت، پربار بود.
بهار هشتده سالی بزرگتر از عشقی بود (تقریب به لحاظ گرفتاری تبدیل تاریخ قمری به شمسی است که در منابع مختلف نتایجی متفاوت به دست داده) اما قریحه و طبع شعرش را میستود.
دوستیشان با برخورد قلمی تندی شروع شد اما هم بهار بسیار ملایم با عشقی تا کرد و هم عشقی به مرتبه ادبی بهار احترام میگذاشت. آن زبان تند را که بر سر حریفان میباراندند به یکدیگر روا نمیداشتند.
عشقی درباره بهار و محافظهکاری ِ روزافزونش نوشت: "سرمقالههاى روزنامه نوبهارِ آقاى ملکالشعرا (که نویسنده به واسطه حیثیت ادبى او، به او احترام مىگذارد) در ده سال قبل اغلب نداى انقلاب و دعوت به شورش بود. نمىتوان گفت که ده سال قبل ایشان عقیده به انقلاب نداشتند و آنها را مصنوعى مىنوشتند، چه اگر مصنوعى بود در قلوب اثر نمىکرد و مکرر امتحان شده که عقاید مصنوعى هیچگونه اثرى در قلوب مستمعین ننموده. پس باید یقین داشت که نویسنده نوبهار در آن ایام واقعآ انقلابى و پاک بود ولى چون پنج شش سال متمادى داخل مبارزه با طایفه مستبدین و مرتجعین بودند خودشان هم مرتجع شدند."
حملهای تند همراه با احترامات فائقه به سخنوری نامدار که "خودشان هم مرتجع شدند."
قطعهای (در اقتفای "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند") که کسانی تصور کردهاند عشقی خطاب به بهار سرود، (به گمان من) در هجو وحید دستگردی ازادبای آن روزگار است: "عامیان شعر تو با شکـّر برابر مىکنند/ عارفان زین وَهْم ِ باطل خاک بر سر مىکنند" تا مىرسد به: "از دهانت هر سخن کاید برون چون شکـّر است/ پس یقین رندان..." و الی آخر.
اما اینها را عشقی پیش از شروع دوستی با بهار درباره او ساخته بود:
منبع تصویر، bahar.fr
بهار در جوانی، پیش از اینکه دستار بردارد و به اصطلاح "مکلا" شود.
من از سپیدىِ عمامه ملک دانم
که بىکلاه سرش ماند و ماستمالى شد
اشاره به دستار سفید بهار در سالهاى جوانى که بعدها آن را از سر برداشت و بهاصطلاح مکلا شد. و در مستزاد مشهورش "مجلس چهارم":
مىخواست ملک خود برساند به وزارت
با زور سفارت
افسوس که عمامه برایش سر خر بود
دیدى چه خبر بود
بهار در سال ۱۳۰۱ تصحیحى بر قصیده "دماوند" خویش را که پیشتر در روزنامه خودش، نوبهار، درج شده بود "نظر بدین که نوبهار هفتگى تا چندى منتشر نخواهد شد" در روزنامه عشقی به چاپ رساند: "بین کوه وزو که ولکان پمپى در آن واقع شده و کوه آتنا که آتشفشان سیسیل در سالیان اخیر در آن به وقوع پیوسته، اشتباه دست داده و این اشتباه هم مربوط به یکى از فضلاست که اصرار کرده بود اثبات نماید که قله آتشفشان سلسله وزو همان قله آتنا بوده" و الى آخر. امان از دست فضلا.
مطالبی که عشقی در بیستوچند شماره روزنامه قرن بیستم، تا مرگش در تیر ۱۳۰۳، و بهار در نشریات مختلف منتشر کرد یقیناً بر افکار عمومی تأثیر میگذاشت. اما مشخصترین تأثیرشان، از نظر پرخوانندهبودن، انتشار ترجیعبند جنجالبرانگیز "جمهورینامه" در نوروز ۱۳۰۳ علیه برنامه رضاخان سردار سپه برای برقراری جمهوری بود. این سروده مشترک (با مطلع "ترقى اندر این کشور محال است/ خرابی از جنوب و از شمال است"، و ترجیعبند "دریغ از راه دور و رنج بسیار") عمدتاً زاییده طبع بهار است گرچه مضامینی آشکارا متعلق به عشقی هم در آن دیده میشود.
(در کتاب "سیمای نجیب یک آنارشیست" دوستی بهار و عشقی را به تفصیل شرح دادهام. از سوگنامههایی که برای عشقی گفتند تنها سرودههای بهار را آوردهام که در دوسه سال آخر زندگی ِ عشقی با او دوست بود و او را ''اولین مقتول ما" ــــــ در مبارزه با رضاخانِ سردار سپه بر سر جمهوری و تغییر سلطنت ـــــ لقب داد. بهترین تحقیق در جریدهنگاری بهار که میتواند پایه هر بحثی در این باره قرار گیرد کار دکتر ناصرالدین پروین است. در اینترنت مییابید.)
پیشتر تمایل به تکیه بر بریتانیا را با خطر بلشویسم توجیه کرده بود. پس از شهریور بیست مانند بسیاری دیگر از اهل فکر و قلم (و شاید زیر تأثیر دامادش یزدانبخش قهرمان) به چپ گرایش یافت و حتی رئیس جمعیت هواداران صلح شد. اما کار مطبوعات را پس از تجدید مطلعی کوتاه در سالهای ۱۳۲۱ و ۲۲ کنار گذاشت و تا مرگش در ۱۳۳۰ به تدریس ادبیات در دانشگاه تهران پرداخت.
در کنار موفقیتها و ناکامیها و توقیفها و تعطیلها و خطعوضکردنها و پشتک و واروهای مطبوعاتیـ سیاسی، بحثی شیرین هم جای خودش را دارد. خریدن یا نخریدن: مسئله این هم هست یا نیست؟
مطبوعات ایران از همان ابتدای پیدایش گرفتار ناخنخشکی خوانندهها بود. در روزنامه وقایع اتفاقیه در سال ۱۲۳۰/۱۸۵۱، سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه، اخطار شد چون "حکام و مباشران ولایات حسبالامر اقدس همایونى" عمل نکردهاند و فهرست نام کسانى که باید روزنامه بخرند تاکنون به مرکز نیامده، "اگر حکام و مباشرین ولایات صورت اسامى اشخاص مزبور را به نزد مباشرین روانه ننمایند چون امتثال امر دیوانى ننمودهاند و مسالمه کردهاند دیوانیان عظام از آنها مؤاخذه نمایند."
شانزده سال بعد بار دیگر شخص شاه براى کمک به بخش اشتراک روزنامه رسمى وارد عمل شد و مستوفىالممالک، وزیر مالیه، را موظف کرد دستور دهد اشخاص به زبان خوش روزنامه بخرند وگرنه "معادل آن تنخواه از مقررى دیوانى او مقطوع خواهد شد." اشخاص روزنامهنخوان ِ بیعلاقه و خسیس مورد نظر نه، بهاصطلاح قدیمی، یک مشت آبحوضی، بلکه اعیان و اشراف و اعضای هیئت حاکمه بودند.
در نخستین سالهاى مشروطیت در عهد محمدعلى شاه، روزنامه فکاهى حشراتالارض چاپ تبریز خبر از تشکیل "یک کمپانى صرفهجویى از ده نفر تاجر و کاسب بازار شهر" داد براى "اجارهکردن هر شمارهاى از روزنامه به نیمشاهى از روزنامهفروش"، و ''اعضاى کمپانى" پس از ده دقیقه و خواندن روزنامه، آن را پس مىدادند.
در سال ۱۳۰۱، میرزاده عشقى در روزنامهاش مىنالید: "جریده قرن بیستم را در بازار و اغلب نقاط دیگر شهر به کرایه مىگیرند و مىخوانند و هرچه از بچهروزنامهفروشها خواهش کردیم که این بىانصافى و عمل خلاف وجدان را ترک کنند چاره نشد."
در صفحه اول روزنامه نیمهرسمی ایران به خوانندگان توصیه میشد روزنامه را کرایه نکنند و آن را به "همین قیمت که ارزانترین روزنامه در عصر حاضر است" بخرند.
ملکالشعرای بهار در سال ۱۳۰۲ به خوانندگان قاعدتاً متمکن و سطحبالاى نوبهار (البته فقط مرد) التماس مىکرد حق اشتراک بپردازند و دست از کـنسبازى و مفتخوانى بردارند:
''آقایان محترم!
" . . . متجاوز از دو هزار و پانصد تومان تاکنون اداره قرض نموده و قریب بهپنجهزار تومان از مردم طلبکار هستیم که با آن مبلغ بایستى بودجه باقى سال را بپردازیم ــــ آیا در اینصورت انصاف است که از طلب خود صرفنظر نموده و نوبهار عزیز را که یک دوره مسائل علمى و ادبى و اخلاقى و اجتماعى را براى درس فرزندان جامعه جمع و نشر مىنماید خوابانیده و این مجموعه نفیس را که یکى از گرامىترین یادگارهاى قلمى نویسندگان معاصر است نامى بگذاریم؟ و یا مروت هموطنان ما سزاوار مىداند که هرچه داریم از باقىمانده اثاثالبیت و کتاب فروخته و خرج طبع و نشر باقى سال نمائیم؟. . .
''ما [براى انتشار] یک دوره مجله نفیس دانشکده که ارزانتر از نوبهار تمام مىشد نهصد تومان متضرر شده . . . و [با خود] شرط کردیم که دیگر زیر بار هوسرانى نرفته و در محیطى که زیرکان و زبردستان قوم مساعى خویشتن را در اخذ شهریه و حقوق و درک مقامات طلبه ملکى مصروف مىدارند، ما لااقل از جیب خود چیزى صرف مساعى فکرى و شعرى ننمائیم."
شاید در ذهن حقیقتجو اما پریشاناندیش ایرانی این اعتقاد تهنشین شده باشد که هرگاه روی محصول بهاصطلاح فکری به مثابه کالا قیمت بگذارند فقط دکان است، و پرداخت وجه برای روزنامه و مجله یعنی دور ریختن پول نازنین.
سالیانی دراز پس از آن همه گله و خواهش ناشران مطبوعات، از جمله بهار، منظره آدمهایی که ردیف در پیادهرو ایستادهاند و روزنامههای روی دکه را رایگان مطالعه میکنند همچنان به احتمال صددرصد ایران است و یقیناً فقط ایران است.