چخوف از چشم تولستوی، گورکی و خواننده دیروز و امروز
- عزیز معتضدی
- نویسنده و منتقد هنری
پانزدهم ژوئیه مصادف با صد و نهمین سال مرگ آنتون چخوف نویسنده بزرگ روسی است. چخوف چند ماه پیش از مرگش شاهد موفقیت آخرین شاهکارش، نمایشنامه باغ آلبالو، روی صحنه بود.
داستان این نمایشنامه درباره خانواده ای اشرافی است که زیر بار قرض شاهد از دست رفتن ملک محبوب موروثی شان هستند، اما آخرین فرصتهای نجات آن را در خوابو خیالهای خوش و رخوت آلود گذشته از دست میدهند.
چخوف نمایشنامه خود را یک کمدی سبک توصیف میکرد، در حالی که کنستانتین استانیسلاوسکی، کارگردان نامدار تئاتر مسکو، آن را یک تراژدی روسی میخواند و با همین برداشت نمایشنامه را به روی صحنه برد و موفقیت بزرگ دیگری را در کارنامه خود و چخوف به رغم اختلاف نظر با او به ثبت رساند.
از این اختلاف نظرها در زندگی هنری چخوف کم نبود. او در قرن تولستوی، داستایوسکی ، تورگنیف، ویکتور هوگو، ایبسن، نیچه و واگنر زندگی میکرد. قرنی که بینش تراژیک در سرتاسر اروپا مترادف نام هنر بود.
توماس مان این قرن را به جنگل غولها تشبیه میکرد؛ جنگلی آراسته به افکار ابرمردانه فلسفی، رمانتیسم شاعرانه و انقلابی، موسیقی سمفونیک، اپراهای عظیم واگنری و آرمان گرایی سنگین و نمادین تئاتر ایبسن.
در چنین اوضاعی چخوف کمدی مینوشت. آنهایی که مثل استانیسلاوسکی کارهایش را میستودند، از بیم آن که مبادا جدی گرفته نشوند، از هر فرصتی برای تزریق ولو اندکی تراژدی چه در روی صحنه نمایش و چه در نقد و نظر بر داستانهایش استفاده میکردند. در مورد شخصیتهای داستانهای بیشمارش حاشیه پردازی میکردند، ردشان را در زندگی واقعی نویسنده میجستند و به این ترتیب سر نخهای درست و نادرستی برای جلب خوانندگان بیشتر به سوی قصهها به دست میدادند.
این ترتیب تا امروز هم وجود دارد. دهها و صدها زندگینامه و شرح احوالی که از زمان مرگ چخوف تا کنون به چاپ رسیده بیشتر تکیه بر حواشی زندگی او بخصوص روابطش با زنها و کمتر التفاتی به جایگاه هنرش دارند.
گویی مجموعه چندین جلدی نامههای چخوف منبع بیپایانی برای زندگینامه نویسان است. در ماه مارس و آوریل گذشته نمایشنامهای به نام اشتیاق بر اساس یافتههای به ظاهر تازه یک نویسنده انگلیسی از زندگی عاشقانه چخوف در لندن به روی صحنه رفت.
ویلیام بوید نویسنده نمایشنامه پس از خواندن داستان کمتر منتشر شدهای از چخوف به نام ملاقات دوستان به سراغ دانالد ریفیلد، یکی از آخرین زندگینامهنویسهای چخوف، میرود. آقای ریفیلد به گفته آقای بوید رد پای سی و سه زن را در زندگی عاشقانه چخوف پیدا کرده است. آقای بوید با ارتباط دادن نقش وکیل دعاوی و دو زن داستان "ملاقات دوستان" به چخوف و زنهای زندگیاش و تلفیق آن با داستان دیگری از چخوف به نام "زندگی من" نمایشنامه خود را نوشته است. حاصل کار به نظر منتقد روزنامه گاردین نه چخوف است، نه حتی چندان خود آقای بوید، هر چند او موسیقی و آنچه را مضامین ابدی روسی میخواند در نمایشنامه ستوده است.
تولستوی، گورکی و چخوف، 1900 میلادی
جالب اینجاست که حرف و حدیثهای دور و بر داستان "ملاقات دوستان" به زمان حیات خود نویسنده و از قرار شیطنت نشریه چند زبانهای که آن را منتشر کرد برمیگردد. آقای بوید در یادداشتی که به قلم خودش در گاردین درباره برداشتش از داستان چخوف نوشته به این مسأله اشارهای نمیکند. اما نامهای از چخوف به دوست ناشرش سورین به تاریخ شانزده فوریه ۱۸۹۸هست که مشخصاً میگوید از شیوه تبلیغات مجله کوزموپولیس برای چاپ داستان "ملاقات دوستان" و تغییر جزیی نام داستان که گویا برای القای واقعی بودن و ارجاع بیرونی دادن به آن بوده «حالش به هم خورده» است.
داستان "ملاقات دوستان" البته بیبهره از ارزشهای بهترین داستانهای کوتاه چخوف نیست، و نویسنده هم با وجود دلسردی از وقایع پیرامون آن چند سال بعد موضوعش را دستمایه نمایشنامه درخشان "باغ آلبالو" قرار داد.
داستان و ضد داستان
داستانهای چخوف با وجود موفقیتی که برای نویسندهشان به ارمغان آوردند، چندان هم با ذائقه زمان خود سازگار نبودند. مشکل این داستانها که امروز به چشم خوانندگان به شدت روسی میرسند، به نظر برخی از صاحبنظران و منتقدان سنتی زمان چخوف در این بود که «اصلاً روسی نیستند».
تولستوی با همه فراستش زمانی که به حمایت داستانهای چخوف برخاست، نمایشنامههای او را یکسره رد کرد و در جایی آنها را تقلیدی از آثار ایبسن خواند. او به انتخاب خود فهرستی از داستانهای مورد علاقهاش از میان آثار فراوان چخوف تهیه کرده بود و بر آنها ارج میگذاشت. نمایشنامهها را نمیپسندید و میگفت هیچ اتفاق نمایشی و مهمی در آنها نمیافتد. شخصیتها در اتاق نشمین روی نیمکت مینشینند و برمیخیزند چون کار دیگری برای انجام و جای دیگری برای رفتن ندارند.
چخوف با لبخند به این انتقادها گوش میکرد. شبهای زیادی را به شهادت نامههایش به سورین از خواب برخاسته و با شور و هیجان و تحسین فراوان رمان "جنگ و صلح" را میخواند. رمانی که «پیر»، بدیل ادبی نویسنده در آن به جاهای مهمی سر میزند و کارهای مهمی انجام میدهد. (از جبهه جنگ بازدید میکند. به یاری زخمیها میشتابد، زمانی که مسکو زیر سم سواران فرانسوی تخلیه میشود در کمین ناپلئون مینشیند به این امید که او را بکشد و به مصیبتی بزرگ و تاریخی خاتمه دهد...)
چخوف شبهای زیادی را سرمست ماجراهای شورانگیز و قلم سحرآمیز تولستوی به صبح می رساند، ولی زمانی که پشت میزش مینشست آثاری مینوشت که در اغلبشان اتفاق مهم و دراماتیکی نمیافتاد. چخوف نویسنده عصر رمانهای قطور شورانگیز و سرشار از توطئه و تعلیق، در آثار خود به ارائه برشهایی از زندگی روزمره مردم اکتفا میکرد. دهقان و کارمند دولت، سرباز و صاحبمنصب، کشیش، درشکهچی، معلم روستا، دانشجو و دهها و صدها آدم معمولی دیگر دستمایه آثاری بودند که دائقه زمانه را به چالش میکشیدند.
پنج خروار عشق
و آنگاه هم که از عشق سخن میگفت به مذاق نویسنده بزرگ روسیه که اکنون به هیأت پیامبری در ملک اعیانی یاسنایا پولیانا نشسته بود خوش نمیآمد. چخوف هنگام نوشتن مرغ دریایی در نامه به ناشرش سورین نمایشنامه را این طور توصیف میکند:
«یک کمدی است. سه نقش زنانه، شش نقش مردانه، چهار پرده، یک منظره( رو به دریاچه)، گفتو گوهای بسیاری در باره ادبیات، عمل اندک، و پنج خروار عشق.»
تولستوی این نمایشنامه را به گفته خود تا به آخر نتوانست بخواند.
برای تعدیل نگاه اخلاقیاش به گشادهدستیهای عاشقانه چخوف در حضور گورکی از او پرسید، آیا در جوانی به خانههای آنچنانی زیاد میرفته. چخوف دستپاچه میشود و گورکی در یاداشتهایش مینویسد، پیر فرزانه ما با اصطلاحی عامیانه از شیطنتهای دوران جوانی خودش با غرور یاد کرد.
روز دیگری هنگام قدم زدن چخوف در چمنها، او را نزد گورکی زیبا و با شکوه، ظریف و آزرمگون همچون دختران جوان توصیف میکند، و هنگامی که چخوف برای خداحافظی به خواست او خم شود تا ببوسدش، به نجوا در گوشش میگوید نمایشنامههای تو از آثار شکسپیر هم بدتر است.
چخوف چیزی نمیگوید اما در نامه به سورین از نمایش اقتدار اخلاقی تولستوی به تندی انتقاد میکند، هر چند در جای دیگری آن را ستوده و گفته تا زمانی که تولستوی زنده است بدسلیقگی ادبی در انزوا خواهد ماند. چخوف در هر حال و به رغم انتقاد اصولی به خوار کردن پیشرفت علم به نفع معنویتی که تولستوی مروج آن بود، هیچ گاه تصویر او را از کنار عکس تورگنیف، گریگورویچ- نخستین حامی ادبی خود- و چایکوفسکی آهنگساز هموطنش از دیوار بالای میزش بر نداشت. تولستوی هم با مهر پدرانه در گفتگو با منتقدی داستانهای او را به کلمات مصوری تشبیه کرده که در مقابل دوربین با بینظمی به هر سو پراکنده میشوند و در نهایت همچون تابلوی امپرسیونیستی زیبایی نتایج شگفتانگیز به بار میآورند.
گورکی اما به نمایشنامههای چخوف از دیدگاه اخلاقی نگاه نمیکرد و با آن که بیشتر دلباخته درام بود و کمتر در اندیشه طنز به ژرفای آنها پی برده و پس از دیدن چندبارهشان به روی صحنه یا خواندن متنها در مجموع نگاهی مقبولانه و توأم با تحسین به آنها داشت و یک بار در اوج شور و اشتیاق برای چخوف نوشت، ظرافتی که تو به قلم می آوری چنان است که گویی دیگران با کنده درخت مینویسند.
میراث چخوف
صدها داستان کوتاه و بلند، دهها نمایشنامه، کتاب جامعی در باره جزیره ساخالین، مجموعهای بزرگ و ناشمرده از نامهها و یادداشتهای روزانه حاصل زندگی کوتاه و پربار چخوف است که زمانی در پاسخ دوست نویسنده جوانش ایوان بونین گفته بود فکر نمیکند هیچ کدام از این آثار بیش از هفت سال پس از مرگش خوانده شوند. و زمانی که بونین دلیل عدد هفت را میپرسد در پاسخ به خنده گفته بود، بسیار خوب، هفت سال و نیم. امروز اما واقعیت این است که این آثار از همه فراز و نشیبهای بیش از یک قرن پر تلاطم پس از نویسندهشان به سلامت عبور کردهاند. طنز چخوف گر چه در همایشهای با شکوه نجات بشریت، جایی که اندیشه و هنر بسیاری از بزرگان مورد سوءاستفاده قرار میگیرد غایب است، اما هربار که توفانها فرونشسته سربلند و تسلیبخش همچون پزشک درد آشنای روح انسان به یاری آمده است.
چخوف در ایران
چخوف در ایران با ترجمههای صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی، عبدالحسین نوشین و کاظم انصاری برای نخستین بار به خواننده فارسی زبان معرفی شد. سیمین دانشور، هوشنگ پورنظر، کامران فانی، داریوش مؤدبیان، احمد گلشیری، بهروز تورانی، رضا آذرخشی و هوشنگ رادپور از دیگر مترجمان بعدی آثار چخوف به زبان فارسی هستند.
مجموعه ده جلدی داستانهای چخوف ترجمه استپانیان و نامههای او ترجمه ناهید کاشیچی توسط انتشارات توس به چاپ رسیده است.
یکی از زندگینامههای چخوف به قلم هانری تروایا، ترجمه علی بهبهانی، ویراسته جهانگیر افکاری توسط انتشاارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.