کتابهای صد سال اخیر ایران؛ تجدد و تدین در آثار مکتوب پرنفوذ
وب سایت بی بی سی فارسی اخیرا با انتخاب ده اثر مکتوب صدسال اخیر ایران، این آثار را بازخوانی کرده است. در این نوشتار به اثرگذاری متون بر فضای فکری ایران خصوصا تاثیر گذارترین آثار بر حوزه دین شناسانه و روشنفکرانی که در پی نزدیک کردن تجدد و تدین بوده اند، پرداخته شده است.
۱. چهارگانه فکر دینی در ایران
تأثیر نوشتههای مختلف مربوط به دین در ایرانِ سده اخیر را میتوان در شکلگیری چهار گرایش عمده رهگیری کرد: «دینستیزی»، «دینبسندگی»، «روشنفکری دینی» و «دینشناسی». در این نوشته، این چهار گرایش، به شکل گذرا، توضیح داده شده است.
منظور از دینستیزی، تلاش برای ریشهکنیِ یک دین نه تنها از حوزه عمومی که حتّی از حوزه خصوصی افراد، به ویژه حوزه باورها و عواطف آدمیان است.
منظور از دینبسندگی، این باور است که یک دینْ یگانه منبعِ جامع و مانع همه امور لازم برای سعادت دنیا و آخرت آدمی است و به هیچ منبع مستقلّ از دین، از جمله عقل جمعی بشری و ادیان دیگر نیاز نیست.
منظور از روشنفکری دینی نیز گرایشی تجدّدگرا است که میکوشد تجدّد و تدیّن را با یکدیگر سازگار کند.
و سرآخر، منظور از دینشناسی معنای تحت اللفظی آن نیست، بلکه معنای اصطلاحی آن است. به معنای تحت اللفظی کلمه، هر سه گرایش دیگر (دینستیزی، دینبسندگی و روشنفکری دینی) نیز نوعی دینشناسی اند. دینشناسی، در معنای اصطلاحی آن، سنّت تاریخی پژوهشگرانهای است که به شناخت باورها، رفتارها، احساسات و نهادهای ادیان مختلف، بیشتر با نگاهی از بیرون، میپردازد.
سنّت دینشناسی ریشهای دیرینه دارد. مثلا ابن حزم (قرن چهارم و پنجم هجری)، دانشمند مسلمان اهل اندلس، را نخستین کسی دانستهاند که، در تاریخ اندیشه جهان، دانشنامهای مفصّل در باب ادیان مختلف نگاشت. او را «پدر دینشناسی مقایسهای (تطبیقی)» خواندهاند. با این حال، دینشناسی در شکل و شمایل جدید دانشگاهیاش از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در غرب شکل گرفت.
۲. دینستیزی
آرای دینشناختی احمد کسروی تاریخنگار، زبانشناس، فعّال سیاسی، نویسنده و حقوقدان را میتوان برجستهترین نمونه اندیشه دینستیز در فکر ایرانی پسا-مشروطه به حساب آورد. احمد کسروی در نوجوانی شاگرد شیخ محمّد خیابانی در مدرسه علمیّه طالبیّه تبریز بود. او به هنگام جنبش مشروطه شانزده سال داشت. کسروی پس از چند سال تحصیلات حوزوی به «رخت ملّایی» در آمد؛ این امر به اصرار خانوادهاش بود که تباری روحانی داشتند.
کسروی در قامت روحانیای مدافع و مبلّغ پرشور مشروطه درآمد. او در مسجدی که امامت جماعت آن را بر عهده داشت منبرهایی پرشور به سود مشروطهگران میرفت. مخالفت پرنفوذ بخشی از روحانیان تبریز با جنبش مشروطه امّا اثری ماندگار بر کسروی جوان گذاشت، اثری که بعدها در مخالفت تند و تیز او با فهم روحانیان از دین، خود را نشان داد.
مخالفتهای روحانیان ضدّ مشروطه کسروی را از امامت جماعت مسجد محروم کرد. او نیز که از همان ابتدا تمایلی به پیشه آخوندی از خود نشان نمیداد این پیشه را رها کرد ـــ گرچه لباس آخوندی را تا سالها بعد همچنان به تن داشت ـــ و به تحصیل علوم جدید رو آورد.
کسروی به راه نویسندگی رفت، معلّمی پیشه کرد، به کار سیاسی زد، قاضی شد، به وکالت پرداخت، ابتدا در قامت مصلح دینی در آمد (کسروی متقدّم) اما سپستر در قامت کسروی متأخّر به ستیز ریشهای با تشیّع، تصوّف و آیین بهایی پرداخت و آنها را از اساس «خرافی» انگاشت.
او در اوّل دی هر سال «کتابسوزی» به راه میانداخت و از جمله دیوان حافظ، رمانهای مختلف و آثار بهائیان را میسوزاند و این موقعیّتی به دست مخالفان کسروی داد تا شایعه «قرآنسوزی» را هم به سیاهه «کتابسوزی» او بیفزایند. وی سرآخر بشارتدهنده «پاکدینی» دینی جدید و خالی از هرگونه «خرافه» شد. او، در نهایت، در دوّمین سوء قصدی که علیه او صورت پذیرفت، جان خود را در قماری خونین بر سر آرای خویش باخت.
کسروی میراث مستقیمی از خود به جا نگذاشت. جمعیّتی که با عنوان «باهماد آزادگان» بنا نهاده بود، پس از مرگ وی فروغی نیافت. نشریات او «پرچم» و «پیمان» هم در زمان زنده بودن او یا تعطیل شدند و یا توقیف. پس از ترور او، حتّی روشنفکران سکولار نیز بیشوکم سکوت کردند و واکنش چندانی به قتل او نشان ندادند. شاگرد برجستهای هم از او باقی نماند. «پاکدینی» او هم پاک فراموش شد. با این همه، گزاف نیست اگر بگوییم که کسروی بر تار و پود چلتکّه فکر ایرانی نشسته است.
به تعبیر محمّد امینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، «کسروی از نواندیشی شیعی به نواندیشی اسلامی و سرانجام به پاکدینی و کنار نهادن همه دینهای پیرامونش رسید.» چنانکه در ادامه این نوشته خواهد آمد، راه کسروی متقدّم (مصلح دینی) را روشنفکران دینی ادامه دادند. روشنفکری دینی ایرانی ریشههایی تا پیش از مشروطه میدوانَد؛ با این حال، کسرویِ متقدّم را شاید بتوان «پدر روشنفکری دینی ایرانی پس از مشروطه» به حساب آورد.
راه کسروی متأخّر (دینستیز و دینآور) امّا دو سرنوشت جداگانه یافت. کسروی در قامت دینآور رهرویی نیافت. امّا دینستیزی کسروی، به ویژه پس از انقلاب پنجاه و هفت، با ساختارشکنی بیشتری از سوی کسانی همچون آرامش دوستدار، علی میرفطروس، مسعود انصاری و شجاعالدّین شفا پی گرفته شد، گرچه دامنه نفوذ آثار این نویسندگان هیچگاه به گرد پای نفوذ آثار کسروی نرسید.
اثر ماندگارتر کسروی متأخّر امّا رهپویانی نبود که غیر مستقیم پروراند بلکه مخالفانی بود که مستقیماً پدید آورد، مخالفانی سرسخت و پیگیر عمدتاً از میان روحانیان که، در تقابل با کسروی، ایران را به مسیری متفاوت بردند.
۳. دینبسندگی
در بهمن ماه ۱۳۲۲ خورشیدی، احمد کسروی یکی از جنجال برانگیزترین کتابهای خود را با عنوان «شیعیگری» منتشر کرد. این کتاب، بی هیچ تردیدی، از اثرگذارترین کتابهای ایرانیِ مربوط به دین در سده اخیر است و البتّه کتابی است که نویسندهاش سرآخر جان خود را بر سر آن نهاد.
با این حال، «شیعیگری» به خلاف آثار پژوهشی کسروی مانند «تاریخ مشروطه ایران» یا «تاریخ هجده ساله آذربایجان» بیشتر رسالهای جدلی است تا پژوهشگرانه. دیدگاه او در این کتاب، دیگر صرفاً ستیز با روحانیّت نبود بلکه حالا صریحتر و مفصّلتر از گذشته بحث خود را به ریشهها برده بود و به آن چیزی میپرداخت که از نظر او «اصل شیعیگری» میآمد.
کسروی ریشه تشیّع را نه در اصل اسلام که در عصر امویان میدید، به ویژه در نزاع سیاسی برخاسته از قتل عثمان. او تشیّع نخستین را «کوشش سیاسی بی آلایشی» توصیف میکرد که ریشه مذهبی نداشت. از نظر کسروی با گذر زمان امّا «بی آلایشی سیاسیِ» نخستین تشیّع رنگ باخت و تشیّع، هر زمان بسته به اوضاع و احوال سیاسی-اجتماعی رنگ و «آلایشی» متفاوت به خود گرفت.
اولین رنگ و «آلایش» شیعی از نظر کسروی این بود که تشیّع، اندک-اندک، از «جریانی سیاسی» تبدیل به «کیشی مذهبی» شد. «امام» جای «خلیفه» را گرفت و این فکر شیعی پرورانده شد که علی نیز از سوی «خداوند» به جانشینی پیامبر برگزیده شده است امّا سه خلیفه اول حقّ او را «غصب» کردند و از این رو شایسته «لعن» اند. کسروی دو عامل را در «آلایشگری» تشیّع «مقصّر اصلی» قلمداد کرد: امام ششم شیعیان و نیز صفویان.
کسروی سپس معجزههای منسوب به امامان شیعه، زیارت، روضهخوانی، تقیّه و مهدویّت را سراسر «گمراهی»، «نادانی» و «زیانبار» خواند. خلاصه داوری نهایی او در باب تشیّع چنین بود:
«شیعیگری چنانکه از دیده دین و خداشناسی در خور نکوهش بسیار است از دیده زندگانی هم در خور نکوهش میباشد شیعیان که در دین به بتپرستی افتادهاند در زندگانی پستتر از بتپرستانند» («بهائیگری، شیعیگری و صوفیگری»، احمد کسروی، زاربروکِن: نوید، ۱۳۶۷، ص ۲۰۱).
در همان بهمن ماه ۱۳۲۲ که «شیعیگری» منتشر شد، جمعی از روحانیان و بازاریان از نویسنده به دادگاه شکایت بردند. حکومت وقت نیز این کتاب را توقیف کرد و پروندهای در دادگاه کیفری علیه کسروی به اتّهام «ضدیّت با شریعت» گشود. در این زمان، از شروع پادشاهی محمّدرضا پهلوی حدود دو سال و نیم میگذشت.
سه ماه و اندی پس از انتشار کتاب «شیعیگری»، یعنی در نیمه اردیبهشت ماه ۱۳۲۳، آیتاللّه روحاللّه خمینی، که در آن زمان مجتهدی میانسال و از مدرّسان حوزه علمیه قم بود، نامه سرگشاده شدید اللحنی علیه این کتاب بیرون داد. این نامه را، به درستی، نخستین موضعگیری ثبت شده صریح سیاسی آیتاللّه خمینی به شمار آوردهاند.
او در این نامه کوتاه، از «انحطاط» شیعیان در ایران گلایه کرد، به پهلوی اوّل، که دو-سه سالی از پایان پادشاهی او میگذشت، انتقادهای تند و صریحی روا داشت و سکوت «علمای بلاد» در مقابل ظلمها را محکوم کرد و آنها را تلویحاً به «خودپرستی» متّهم ساخت. او از مردم و عالمان شیعه خواست که در راه خدا قیام کنند. او سپس بدون نام بردن از کسروی، با کنایهای رساتر از تصریح، به او اشاره تندی کرد:
«همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بیسر و پا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب - روحی له الفداء - آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟» (صحیفه امام، جلد یک، ص ۲۳).
آیتاللّه خمینی سپس به علمای شیعه توصیه کرد که دینداری را از بهائیان یاد بگیرند که حتّی اگر در دورترین دهات هم در حقّ یک بهایی ظلمی شود همکیشاناش در همه جا به دفاع از او برمیخیزند.
درست چند ماه پس از این نامه، در تابستان یا پاییز ۱۳۲۳، آیتاللّه خمینی کتاب «کشف اسرار» را منتشر کرد. این کتاب پاسخی به «اسرار هزار ساله» (۱۳۲۲) نوشته احمد حکمیزاده بود. حکمیزاده، که خود روحانی فاضل و نیز روحانیزاده بود، در «اسرار هزار ساله» انتقادهای صریحی به فهم روحانیان از اسلام و تشیّع وارد آورد و فهم آنها را مایه «عقبماندگی» ایرانیان دانست.
آیتاللّه خمینی در جای-جای کتاب خود در پاسخ به حکمیزاده، به کسروی اشارههای کنایهآمیزی میکند بی آنکه به صراحت از او نام ببرد. از اشارههای آیت اللّه خمینی بر میآید که او کتاب حکمیزاده را «تکرارِ» حرفهای کسروی و بلکه «دیکته شده» از سوی او میدید: «با کمال بیشرمی از آئین خود به «دین پاک» نام میبرید با آنکه سوابق آن مرد ابله در تبریز و طهران در دست است و آنها که او را میشناسند به ناپاکی و خلاف عفّت میشناسند» (کشف اسرار، روح اللّه خمینی، قم: آزادی، بیتا (۱۳۵۹؟)، ص ۳۳۲).
آیت اللّه خمینی پا را از این فراتر میگذارد و از دولت میخواهد که نویسندگان منتقدی مثل حکمیزاده و کسروی را «اعدام» کند: «ما انتظار داریم که دولت اسلام با مقررات دینی و مذهبی ... [از] این نشریات که بر خلاف قانون و دین است جلوگیری کنند و اشخاصیکه این یاوهسرائیها را میکنند در حضور هواخواهان دین اعدام کنند و این فتنهجویان را، که مفسد فی الارض هستند، از زمین بر اندازند». (همان، ص ۱۰۵).
چنین مینماید که اثر کسروی بر آیت اللّه خمینی ژرف بوده است. در تقابل با کسروی بود که آیت اللّه خمینی برای نخستین بار پا به عرصه سیاسی نهاد، حتّی سالها پیش از آنکه تقابل شاه-خمینی شکل بگیرد. همچنین در واکنش به کسروی بود که آیت اللّه خمینی رویکرد دینبسنده خود را برای نخستین بار پروراند، رویکردی حداکثری به دین که بر اساسِ آن، اسلام فقیهانه کامل است و به غیر از خود نیازی ندارد و اداره کشور و ملّت تنها اگر زیر نظر فقیهان باشد «بهسامان» خواهد بود وگرنه مُلک و ملّت «بر باد» خواهند رفت. این فهم دینبسنده بعدها در قالب نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بال و پر یافت، نظریّهای که آیتاللّه خمینی، دو دهه و نیم بعد در بهمن ۱۳۴۸ خورشیدی، در قالب کتاب «ولایت فقیه» منتشر کرد.
ردّ پای نظریه «ولایت مطلقه فقیه» امّا در «کشف اسرار» هم قابل رهگیری است. خطاب دینبسنده آیتاللّه خمینی به منتقدانی مانند حکمیزاده و کسروی این است: «ای بیخردان! مملکتِ دین، بهشت روی زمین است و آن با دست پاک روحانی تأسیس میشود» (همان، ص ۲۰۲).
۴. روشنفکری دینی
روشنفکری دینی ایرانی حاصل تلفیق پر فراز و نشیب دو قطب مخالفِ دینستیزی و دینبسندگی است؛ با این حال، حاصل این تلفیق سرآخر به هیچ کدام از آن دو شبیه نیست. روشنفکری دینی، حتّی پیش از انقلاب، به «دین اقلّی» گرایش داشت و روشنفکران دینی ناقد «دین حدّاکثری» و دینبسندگی بودند. روشنفکران دینی در فهم خود از دین صرفاً (و در مواردی اصلاً) به فقیهان تکیه نمیکردند بلکه از اجتهاد شخصی، عقل جمعی، دانش و فلسفههای نوین و کاوشهای تاریخی مایه میگرفتند.
گرچه روشنفکران دینی، ناقد فهم «عقلستیز» از دین بودند، با این حال نمیخواستند مانند کسروی متأخّر «رونق مسلمانی» را ببرند و دینی جدید بیاورند، بلکه میخواستند صرفاً فهمی «عقلپسند» و سازگار با جهان جدید از اسلام به دست دهند.
علی شریعتی، نامبردارترین روشنفکر دینی ایرانی پیش از انقلاب، خواننده آثار کسروی بود و از او اثر پذیرفت. او در ایّام تحصیل در پاریس، سیاههای به ایران میفرستد حاوی کتابهایی که خواسته بود از ایران برای او روانه کنند؛ تنها نامی که زیر آن خط کشیده بود نام احمد کسروی بود («زندگینامه سیاسی علی شریعتی»، علی رهنما، لندن: آیبیتوریس، ۲۰۰۰، ص ۱۰).
محمّدتقی شریعتی پدرِ علی شریعتی نیز از ناقدان خشونتپرهیز کسروی بود. با این حال، شریعتیِ پدر که خود دانشآموخته حوزه بود با برخی نقدهای کسروی به ویژه نقدهای او به روحانیان و برخی «آرایههای» اضافه شده به تشیّع همدلی نشان میداد. او به سلک آخوندی در نیامد و به جای تدریس در حوزه و معاش از راه دين، به تدریس در مدارس ملّی و سـپستر دانشگاه پرداخت.
علی شریعتی نیز گرچه از کسروی اثر پذیرفت، راه متفاوتی از کسروی برگزید. شریعتی، «فرقهسازی» کسروی را مایه بی اثر شدن نقدهای او بر فهم «رهاییکُش» از دین میدانست. از نظر شریعتی، کسروی در زمانهای که جامعه گرفتار «استبداد» و «دخالت استعمارگونه خارجی» بود، نیروهای فکری جامعه را صَرف دعواهای «فرقهای» کرد.
با این حال، ردّ فکر کسروی را در جای-جای آثار شریعتی میتوان پی گرفت. «تشیّع علوی و تشیّع صفویِ» شریعتی (۱۳۵۱) را میتوان نسخهای حکّ و اصلاحشده از «شیعیگریِ» کسروی دانست. شریعتی با کسروی موافق بود که تشیّع کنونی دوران «زوال» خود را طی میکند امّا در تشخیص خود از علّت «زوال» امام ششم شیعیان را از سیاهه «مقصّران» این حادثه کنار میگذاشت و نقش اصلی را به صفویان میداد. در مقابلِ تشیّع صفوی، که عامل «انحطاط» تشیّع است، تشیّع علوی «کلید» بازگشت شیعیان به صورت «راستین» و «رهاییبخش» تشیّع است، تشیّعی که حامی «مظلومان» و خصم «ظالمان» و «مستکبران» است.
روشنفکران دینی پس از انقلاب، به ویژه عبدالکریم سروش، محمّد مجتهد شبستری، محسن کدیور و مصطفی ملکیانِ متقدّم، حتّی بیش از نسل پیش از انقلاب از دینبسندگی و «دین حدّاکثری» فاصله گرفتند و به «دین اقلّی» گرایش یافتند ـــ گرچه بخش ستمستیز فهم آنها از دین، هیچ گاه به برجستگی فهم شریعتی از کار در نیامد.
در این میان، نقش اصلی در پروراندن نقدی نافذ بر بنیانهای معرفتشناختی دینبسندگی را سروش در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» (۱۳۷۰) و شبستری در کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنّت» (۱۳۷۵) ایفا کرد. سروش و شبستری از هر گونه فهم از دین، از جمله فهم فقیهانه، تقدّسزدایی میکنند. از نظر آنها فهم دین به هیچ عنوان «مقدّس» نیست زیرا دگرگونشونده است و فهم دین از آن رو دگرگونشونده است که لاجرم از زمانه اثر میپذیرد و زمانه نیز لاجرم دیگر میشود.
اگر هیچ فهمی از دین فهم تمام نباشد بلکه فهمی نسبی و عصری باشد، آنگاه دینبسندگی، که بر مطلق بودن یک فهم از دین پای میفشرد، از اساس دود میشود و به هوا میرود. با این حساب، گرچه فهم دین از اساس منتفی نمیشود امّا فروتن میشود. مطابق دیدگاه سروش و شبستری، هر فهمی از دین باید در داد و ستد با علوم و فلسفههای زمانه قرار گیرد و در صورت لزوم بایستی حاضر به تجدید نظر در خود باشد.
وانگهی، بدین سان فهم دین از انحصار فقیهان نیز بیرون میآید، زیرا فهم دین به عقل جمعی بشری واگذار میشود و فقیهان تنها جزیی از جامعه عقلاء را تشکیل میدهند و نه کلّ آن را. پیام این دو کتاب به فقیهان دینبسنده این است: «ای فقیهان! مملکتِ دین، مِلک طِلق همگان است و فهم دین به دست عقل جمعی بشری تأسیس میشود».
۵. دینشناسی
در فکر ایرانیِ مربوط به دین در سده اخیر گرایش دیگری هم وجود داشته است که آن را دینشناسی، به معنای اصطلاحی کلمه نامیدم. محمّدعلی فروغی گرچه به شکل مستقیم در حوزه دین قلم نزد اما تصحیح او از اشعار شاعران کهن ایران مانند «تصحیح کلیات سعدی» اثری جاودان در بازشناسی فرهنگ کهن ایرانی، که پیوندی ناگسستنی با دین داشت، ایفا کرد.
محمّد قزوینی، مشهورتر از همه با تصحیح خود از دیوان حافظ (به همراه قاسم غنی) و آثار تاریخی-ادبی دیگر و نیز مقالات خود که با عنوان «بیست مقاله قزوینی» در دو جلد به چاپ رسید، در زمره نامبردارترین ادیبان سده اخیر ایران است. در این میان باید از پژوهشهای ایرانشناختی و اسلامشناختی سید حسن تقیزاد هم یاد کنیم.
علی اکبر دهخدا، محمّد معین، مجتبی مینوی، عبّاس زریاب خویی، عبدالحسین زرّینکوب، جعفر شهیدی و ایرج افشار از جمله پژوهشگرانی بودند که با ترجمهها، تصحیحها، شرحها و تألیفهایشان نقشی بزرگ در پیشبرد دینشناسی آکادمیک در ایرانِ سده اخیر ایفا کردند.
دینشناسان ایرانی هیچگاه از سیاست برکنار نبودند؛ نمونه فروغی و تقیزاده که از رجال پهلوی اوّل بودند گویای چنین امری است. با این حال، سنّت دینشناسی ایرانی به ندرت طرح اجتماعی و سیاسی آشکار و پررنگی را دنبال کرده است. شاید این تعمیم شتابزدهای نباشد اگر بگوییم که دینشناسان ایرانی عموماً نه سودای ستیز با دین داشتند و نه حتی اگر شخصاً دیندار بودند به دین بسنده میکردند و نه در حوزه دین کار روشنفکری میکردند.
۶. حاصل کلام
هر چهار گرایشی که در این نوشته برشمردیم اکنون هر یک به شکلی در جامعه ایران، و نیز در میان فارسیزبانان خارج از ایران حاضر است. کاویدن ربط و نسبت میان این چهار گرایش و نیز آینده آنها از حوصله این نوشتار خارج است.
با این حال، در انتها تنها به ذکر این نکته بسنده میکنم که روشنفکران دینی، چه پیش و چه پس از انقلاب، از یک سو در آشنایی دینبسندگان با سنّت دینشناسی نقشی بزرگ ایفا کردند و از سوی دیگر روشنفکران دینی، خود، همیشه متّهم به این بودهاند که آثارشان با آخرین پژوهشهای دینشناختی آکادمیک بیگانه است و میل به جداسری از دینشناسی دارد.
از مجموعه آثار مکتوب صدسال اخیر ایران، ده اثر توسط بی بی سی فارسی برگزیده و بازخوانی شده است. این مجموعه را از اینجا مطالعه کنید:
- چه کتابهایی در صد سال اخیر در تحول فکری ایرانیان موثر بوده؟
- دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد زنده است
- تاریخ مشروطه احمد کسروی، حسرت یک انقلاب از دسترفته
- لغتنامه شاهنامه علی اکبر دهخدا
- قبض و بسط تئوریک عبدالکریم سروش، آب در خوابگه فقیهان
- محمدعلی فروغی اولین راوی حکمت اروپایی برای ایرانیان
- تنبیهالامه نائینی، صدایی متفاوت از حوزه برای آزادی ایران
- صمد بهرنگی و ماهی چریکِ کوچولو
- قانون اساسی مشروطیت و آرزوی بر آورده نشده ایرانیها
- غربزدگی، جلال آل احمد؛ تاریخ به روایتِ جلالی
- مکتوبات آخوندزاده مقدمه ای بر روشنفکری ایران