قاسم سلیمانی؛ از نرمش در داخل تا انقلابیگری در خارج
- یاسر میردامادی
- پژوهشگر دینی
یاسر میردامادی، در یادداشتی برای صفحه ناظران با اشاره به سیاست های متفاوت داخلی و خارجی جمهوری اسلامی در سال های پس از انقلاب به جایگاه فرماندهان سپاه و بخصوص قاسم سلیمانی در آن پرداخته است.
قاسم سلیمانی را میتوان از معدود فرماندهان سپاه و یا شاید تنها فرمانده عالیرتبه باقیمانده در سپاه دانست که اندکاندک به سیاست فراموششده نرمش در داخل-انقلابیگری در خارج بازگشت
پیآمد قتل قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس را در سیاست داخلی ایران از دست رفتن آخرین مدافع سیاستی فراموششده میان فرماندهان بر سر کار در سپاه پاسداران است: سیاست نرمش در داخل-انقلابیگری در خارج.
۱. از نهضتهای آزادیبخش تا سپاه قدس
ریشه سیاست نرمش در داخل-انقلابیگری در خارج را میتوان در سیاستهای آیتالله منتظری در دوره قائم مقامی رهبری یافت. آقای منتظری در این دوره، کموبیش همیشه، طرفدار باز کردن فضا برای گروههای متنوع وفادار به نظام و عدم سختگیری نسبت به مخالفان نظام بود. مخالفت تاریخی و پرهزینه آیتالله منتظری با کشتار وسیع زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ اوج پایبندی منتظری به سیاست نرمش در داخل بود.
با این حال، آقای منتظری همهنگام کلیدیترین چهره نظام در پیشبرد انقلابیگری در خارج بود یا همان «صدور انقلاب». محمد منتظری فرزند او و نیز مهدی هاشمی، برادر دامادش و از اعضای شورای فرماندهی سپاه، از پیگیران جدّی «صدور انقلاب» به ویژه به کشورهای مسلمان منطقه بودند. مهدی هاشمی رییس «واحد نهضتهای آزادیبخش» سپاه پاسداران بود و آیتالله منتظری پدر معنوی این نهضت. در اهمیت این واحد همین بس که میتوان آن را شکل اولیه سپاه قدس به حساب آورْد. بر این اساس، مهدی هاشمی در دهه شصت کموبیش همان نقشی را ایفا میکرد که بیش از یک دهه بعد قاسم سلیمانی شروع به ایفای آن کرد.
آیتالله خمینی در سال ۱۳۶۱ واحد نهضتهای آزادیبخش را منحل کرد. اما با حمایت آیتالله منتظری این نهضت به شکل کموبیش مستقل از سپاه و زیر نظر خودش با عنوان نماینده قائم مقام رهبری در «امور نهضتهای آزادیبخش» به حیات خود ادامه داد. گرچه نامههای آقای منتظری به آقای خمینی در شکایت از اختناق داخلیِ نیروهای اطلاعاتی مشهور است، نامههای آقای منتظری به آقای خمینی در گلایه از وزارت خارجه جمهوری اسلامی که با واحد نهضتهای آزادیبخش در کشورهای اسلامی همکاری نمیکنند چندان جلب نظر نکرده است.
در کشاکش قدرت برای حذف آیتالله منتظری ــــ که بسیاری از جنبههای تاریخی آن هنوز معما است ــــ قدم اول حذف مهدی هاشمی بود
۲. "انحراف" در صدور انقلاب
در کشاکش قدرت برای حذف آیتالله منتظری ــــ که بسیاری از جنبههای تاریخی آن هنوز معما است ــــ قدم اول حذف مهدی هاشمی بود. مهدی هاشمی در نامه خصوصی صریح و هشدارآمیزی خطاب به آقای منتظری ــــ نامهای که پیش از دستگیریاش مینویسد اما به دست وزارت اطلاعات میافتد و گویا نامه به دست او نمیرسد ــــ مینویسد حذف خودش را تنها حذف یک شخص نمیبیند بلکه قدمی مهم از سوی حلقه نزدیکان آیتالله خمینی برای حذف آیتالله منتظری و در نهایت به «انحراف» كشيدن انقلاب میبیند. در این نامه منظور هاشمی از «انحراف»، تلاش برای به قول او «انصراف امام از خط صدور انقلاب» و «کم اهمیت نشان دادن نارضایتیها و اعتراضات [مردم]» و نیز «زدن» مخالفان این خط «انحرافی» است.
بیشتر بخوانید:
به تعبیر دیگر، به نظر مهدی هاشمی «انحراف» از انقلاب چیزی نیست مگر در پیش گرفتن سیاست اختناق در داخل-نرمش در خارج و فاصله گرفتن از سیاست نرمش در داخل-انقلابیگری در خارج؛ «انحرافی» که ازنظر او صرفاً با حذف آیتالله منتظری ممکن میشد. با رهبری آیتالله خامنهای خط نرمش در خارج گرچه بلافاصله پی گرفته شد اما خیلی زود به بنبست خورد و کنار گذاشته شد اما اختناق در داخل با جدیّت و انسجام پی گرفته شد و تا به امروز به شکلهای مختلف ادامه یافته است.
جمعی از فرماندهان سپاه، از جمله برخی از امضاکنندگان نامه تهدیدآمیز به خاتمی، این بار به یکی از فرماندهان سابق سپاه، حسین علایی، نامه نوشتند و همدلی علایی با معترضان به انتخابات سال ۸۸ را نقد کردند. در حالی که نام قاآنی در میان امضا کنندگان نامه دوم هم به چشم میخورْد از امضای سلیمانی دیگر خبری نبود.
۳. چرخش به نرمش در داخل
قاسم سلیمانی را میتوان از معدود فرماندهان سپاه و یا شاید تنها فرمانده عالیرتبه باقیمانده در سپاه دانست که اندکاندک به سیاست فراموششده نرمش در داخل-انقلابیگری در خارج بازگشت. نقطه عطف این چرخش، حادثه کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ بود. در پی این حادثه ۲۴ نفر از فرماندهان عالیرتبه سپاه در نامهای به سید محمد خاتمی، رییسجمهور وقت، از او به سبب پیگیری نکردن «حرمتشکنی و توهین به مبانی این نظام»، «زیر سؤال بردن جمهوری اسلامی» و «شعار علیه رهبری» در راهپیماییهای اعتراضی پس از حادثه کوی دانشگاه به شدت گلایه کردند. این فرماندهان گفتند که کتفهایشان بسته است و به گفته خودشان «در عین توانمندی، بهخاطر مصلحتاندیشی دوستان ناتوانیم» و با اشاره به اینکه « کاسهٔ صبرمان به پایان رسیده» تصریح کردند که « اگر امروز تصمیم انقلابی نگیرید و رسالت اسلامی و ملی خودتان را عمل نکنید، فردا آنقدر دیر و غیرقابل جبران است که قابل تصور نیست». این نامه به شکل وسیعی تهدید به کودتای نظامی علیه دولت تعبیر شد. قاسم سلیمانی یکی از امضا کنندگان این نامه بود. اسماعیل قاآنی فرمانده جدید سپاه قدس نیز یکی دیگر از امضاکنندگان آن بود. در هنگام امضای این نامه تنها دو سال از فرماندهی سلیمانی بر سپاه قدس میگذشت.
با این حال، به خلاف دیگر فرماندهان سپاه که دخالت علنی در سیاست داخلی را به شکل دائم و تصاعدی پیش گرفتند و آن را به رویّه سپاه تبدیل کردند، این امضا پایان دخالت علنی سلیمانی در سیاست داخلی بود. مثلا دوازده سال پس از آن نامه دوباره جمعی از فرماندهان سپاه، از جمله برخی از امضاکنندگان نامه تهدیدآمیز به خاتمی، این بار به یکی از فرماندهان سابق سپاه، حسین علایی، نامه نوشتند و همدلی علایی با معترضان به انتخابات سال ۸۸ را نقد کردند. در حالی که نام قاآنی در میان امضا کنندگان نامه دوم هم به چشم میخورْد از امضای سلیمانی دیگر خبری نبود.
هنوز به شکل قابل اثباتی نشان داده نشده است که چرا سلیمانی از سال ۱۳۷۸ به بعد از دخالت در سیاست داخلی، آن هم در زمانی که چنین کاری در سپاه به سکه رایج تبدیل شده بود، پرهیز کرد. آیا این چرخش از آن رو بود که سلیمانی در سیاست داخلی رفتهرفته نظر متفاوتی پیدا کرده بود؟ و یا شاید دلایلی صرفا عملگرایانه (مثل حفظ وحدت) او را به چرخش به سمت نرمش در سیاست داخلی وا داشته بود. دلایل کار او هر چه که باشند سلیمانی همچنین ارتباطات شخصی وسیعی با جناحهای مختلف سیاسی از جمله با برخی از اصلاحطلبان برقرار کرد. بیانیه تسلیت مهدی کروبی از حصر خانگی و نیز بیانیه تسلیت محمد خاتمی حاکی از این ارتباطات گسترده است.
داوریمان در باب کارنامه قاسم سلیمانی هرچه که باشد تا کنون شواهدی وجود ندارد که نشان دهد جمهوری اسلامی حاضر شده از وفاق کمنظیری که حول چهره نمادین قاسم سلیمانی در میان ایرانیان داخل و خارج ایران، از هر طیف و گرایشی، شکل گرفته برای کاهش سرکوب داخلی و تجدید نظر در سیاستهای منطقهای خود استفاده کند
۴. انقلابیگری در خارج
سیاست انقلابیگری در سیاست خارجی به رهبری قاسم سلیمانی در مواردی در راستای حفظ منافع ملّی ایران از کار در آمد. نقش ویژه سلیمانی در شکست داعش یکی از برجستهترین نمونهها است. در واقع، همین مورد بود که سلیمانی را رفتهرفته به قامت «قهرمان ملّی» در نزد افکار عمومی ایرانیان، از هر گرایشی، در آورْد به طوری که اکنون از عبدالکریم سروش و محمود دولتآبادی گرفته تا انصار حزبالله سوگوار قتل سلیمانی اند؛ دو سر طیفی که با هیچ چسبی به هم نمیچسبند.
با این حال انقلابیگری در سیاست خارجی، مخالفت بخش قابل توجهی از ایرانیان داخل و خارج ایران را نیز با خود دارد. میتوان گفت سوگواری ایرانیان با هر گرایشی برای قتل سلیمانی به معنای موافقت قاطبه ایرانیان با انقلابیگری در سیاست خارجی نیست، بلکه بیشتر سوگواری برای فرماندهای است که خطر داعش را از ایران و منطقه دور کرد، حتی اگر دخالتهای منطقهای خود ایران هم نقشی ناخواسته و غیرمستقیم در شکلگیری داعش ایفا کرده باشد.
انقلابیگری در خارج گرچه در ابتدای انقلاب با هدف کمک به ملتهای مسلمان تحت ستم آغاز شد اما اکنون به سختی میتوان آن را در بسیاری موارد از سلطهطلبی منطقهای تمیز داد. در شمار فزایندهای از ایرانیان این حس رفتهرفته قوّت میگیرد که سلطهطلبی منطقهای جمهوری اسلامی نه تنها در راستای منافع ملی ایران نیست که به آن ضربههای اساسی میزند، ضربههایی که هزینه آن را نه (فقط) جمهوری اسلامی که تمام ایرانیان داخل و خارج ایران میپردازند.
داوریمان در باب کارنامه قاسم سلیمانی هرچه که باشد تا کنون شواهدی وجود ندارد که نشان دهد جمهوری اسلامی حاضر شده از وفاق کمنظیری که حول چهره نمادین قاسم سلیمانی در میان ایرانیان داخل و خارج ایران، از هر طیف و گرایشی، شکل گرفته برای کاهش سرکوب داخلی و تجدید نظر در سیاستهای منطقهای خود استفاده کند.