تاریخ جنبش سیاهان در آمریکا، از لوترکینگ و ایکس تا پلنگان سیاه
- مهدی شبانی
- روزنامهنگار
به نظر می رسد مرگ جورج فلوید تاریخ مبارزات سیاه پوستان در آمریکا را وارد مرحله تازه ای کرده است. مهدی شبانی، روزنامه نگار در یادداشتی برای صفحه ناظران با نگاهی به تاریخ سه جنبش اصلی برابریخواهی سیاهان آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم، این پرسش را مطرح می کند که سیاهان آمریکا در برابر بیعدالتی و نژادپرستی با چه ابزارهایی به میدان آمده و نسبت خشم و خشونت در مبارزات آن ها چیست؟
جورج فلوید در بازداشت پلیس آمریکا کشته شد
با شعلهور شدن آتش اعتراضات و تظاهرات خیابانی در بیش از صد شهر آمریکا در پی قتل جورج فلوید توسط پلیس شهر مینیاپولیس و در اعتراض به تبعیض و خشونت، معترضان به خیابانها آمده و در پی از بین بردن خشونت سیستماتیک پلیس و نژادپرستی علیه سیاهان هستند. در همین حال بخشی از معترضان به پایگاههای پلیس و مراکز خرید حمله کردهاند.
از یک سو دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا "خشونت" تظاهراتکنندگان را محکوم کرده و در عین حال گروههای چپگرا را به دست داشتن در خشونتها و اعتراضات متهم کرده و آنها را "تروریست" خوانده است. از سویی دیگر در رسانهها و فضاهای مجازی هم بحث و جدال بین طرفداران "خشونتپرهیز" با کسانی که مراکز پلیس را به آتش کشیده، فروشگاهها را "غارت" کرده و تظاهرات را به "خشونت" کشیدهاند، بالا گرفته است.
بیشتر بخوانید:
بخشی از معترضان به خشونت کشیده شدن این اعتراضات را باعث به انحراف کشیدن اهدافی میدانند که این جنبش در پی آن است و بخشی دیگر بازنمایی تصویر "خشونت" و "غارت" از سوی معترضین در رسانهها را مغرضانه میدانند.
در سال ۱۹۶۸ "جیمز بالدوین" نویسنده مشهور سیاهپوست که درونمایه بیشتر آثارش نژادپرستی و تبعات آن در آمریکا است، در جواب این سوال که "کسی که -در اعتراضات- شیشهی فروشگاه فروش تلویزیون را میشکند و آنچه که میخواهد را برمیدارد چطور توصیف میکنید؟" گفت: "پیش از جواب به این سوال، باید بپرسیم کسی که با ظلم و ستم، پول محلههای فقیرنشین را به جیب میزند چه تعریف میکنیم؟ چه کسی دیگری را غارت میکند؟ دزدیدن تلویزیون؟ کسی که تلویزیونی را میدزد لزوما به دنبال آن تلویزیون نیست، میخواهد شما بدانید که او آنجا بوده است. سوالی که من سعی میکنم مطرح کنم سوالی بسیار جدی است. رسانههای جمعی-تلویزیون و تمام آژانسهای بزرگ خبری بیوقفه از عبارت 'غارتگر ' استفاده میکنند. اغلب در تلویزیون دست سیاهی را میبینید که در حال دستاندازی به اموال دیگری است و بنابراین قاطبۀ آمریکاییها نتیجه میگیرند که این وحشیها در تلاشند تا همه چیز ما را بدزدند. هیچ کسی به طور جدی سعی نکرده تا ببیند مشکل اصلی کجاست. متهم کردن مردمی گرفتار که همه چیزشان را دزدیدهاند به غارت و آشوبگری، کریه و نفرتانگیز است."
حالا و پس از گذشت بیش از نیم قرن از این مصاحبه و در دورانی که ایالات متحده یک رییسجمهور سیاهپوست را هم در کاخ سفید دیده است، در هنوز بر همان پاشنه میچرخد و پرسش اصلی سیاهان آمریکایی همان است که بود. راه دستیابی به عدالت و حقوق برابر کدام است؟ جنبشهای مسالمتآمیز و خشونتپرهیز و یا عمل انقلابی متقابل؟
مارتین لوترکینگ مهمترین چهره جنبش "حقوق مدنی" شناخته میشود
جنبش سیاهان؛ خشونتپرهیزی یا مبارزه قهرآمیز؟
دهه شصت میلادی، سالهای طغیان جنبشهای برابریطلب و آزادیخواه در سراسر جهان بود. در این دهه، جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان که در دهههای قبلتر و تحت تاثیر تلاطمات سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شده بود، توانسته بود بخشهای بیشتری از جامعه سیاهپوستان و بخشی از اقلیت سفیدپوست مترقی را با خود همراه کند.
مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ دو چهره اصلی منازعات سیاسی دهه شصت سیاهان آمریکا بودند. هرچند فاصله بین ایدههای سیاسی مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ بسیار زیاد بود اما هر دو در پی رسیدن به یک هدف بودند. به گفته مالکوم ایکس: "من و مارتین لوترکینگ دقیقا در پی یک هدف هستیم؛ آزادی." اما مسیر رسیدن به این هدف برای این دو چهره اصلی جنبش سیاهان آمریکا بسیار متفاوت بود.
مارتین لوترکینگ مهمترین چهره جنبش "حقوق مدنی" شناخته میشود. او که در سال ۱۹۶۴ به عنوان جوانترین فرد، جایزه صلح نوبل را دریافت کرده بود، کشیشی مسیحی بود که با نگاهی به آموزههای گاندی، نافرمانی مدنی خشونتپرهیز را راهحل مساله سیاهان آمریکا میدانست.
کینگ آن چنان رابطه قوی با گاندی احساس می کرد که در سال ۱۹۵۹ به هند سفر کرده و به گفته خودش این سفر عمیقا بر درک او از مقاومت مدنی اثر گذاشت: "زمانی که در هند بودم بیشتر متقاعد شدم که روش مقاومت بیخشونت کارآمدترین سلاح در دست مردم تحت ستم برای رسیدن به عدالت و کرامت انسانی است."
در عین حال او همواره خود را هوادار دموکراسی آمریکایی دانسته و بنا به گفته خودش در پی مبارزه با دموکراسی آمریکایی نبود و تلاش میکرد تا جایی برای سیاهان نیز در این دموکراسی را پیدا کند.
هرچقدر مارتین لوترکینگ، با الهام از آموزههای مسیحیت و مدل نافرمانی مدنی گاندی به عدم توسل به خشونت در مبارزه سیاسی و تلاش بر تکیه بر حقوق شهروندی و مدنی اصرار داشت، در همان دوران مالکوم ایکس در جبهه دیگری ایستاده بود.
برای او ریشه مشکلات سیاهان در آمریکا به بردهداری و مرد سفید بردهدار بازمیگشت. رادیکال بودن کلید اصلی ایدههای او بود: "رادیکال بودن بهسادگی به این معناست که باید هر چیزی را ریشهای درک کرد."
هر دو سرنوشتی مشابه پیدا کردند، ترور شده و به قتل رسیدند
مالکوم برخلاف لوترکینگ وضعیت سیاهان آمریکا را نه نقصان حقوق مدنی و شهروندی که نقض حقوق بشر میدانست. او حتی در نظر داشت از دولت آمریکا به سبب نقض حقوق بشر آفریقاییتبارهای آمریکا به سازمان ملل متحد شکایت کند.
مالکوم ایکس برخلاف مارتین لوترکینگ وضعیت سیاهان آمریکا را نه نقصان حقوق مدنی و شهروندی که نقض حقوق بشر میدانست
رادیکال بودن ایدههای او و لزوم استفاده از نیروی قهرآمیز میراث اصلی مالکوم ایکس برای جنبشهای رهاییبخش ضدنژادپرستی بوده است. او که گفته بود: "جنایتبار است که در بحث عدم خشونت، به انسانی که قربانی مداوم حملات وحشیانه است، یاد دهیم تا از خود دفاع نکند." در عین حال با اشاره به متمم دوم قانون اساسی آمریکا "حق ملت آمریکا برای نگهداری و حمل اسلحه" را مشروع خوانده و خواستار مسلح شدن سیاهان آمریکایی برای دفاع از خود بود.
هر چند پاسخهای مارتین لوترکینگ و مالکوم ایکس به پرسش "خشونت آری یا نه؟" متفاوت بود اما هر دو سرنوشتی مشابه پیدا کردند. هردو ترور شده و به قتل رسیدند.
در نهایت و پس از سالها مبارزه بیوقفه، در تاریخ ۱۱ آوریل سال ۱۹۶۸، هفت روز پس از قتل مارتین لوترکینگ، آخرین الحاقیه قانون مدنی ایالت متحده که حقوق برابر نژادی را به رسمیت میشناخت با امضای رییس جمهور جانسون اجرایی شد.
سیاهان همیشه مورد تبعیض قرار گرفتند
'پلنگان سیاه برای دفاع از خود'، اسلحه در برابر اسلحه
اما با تصویب و اجرایی شدن قانون حقوق مدنی، نه نژادپرستی، تبعیض و خشونت علیه سیاهان به پایان رسید و نه جدال بر مبارزه قهرآمیز و صلحطلبانه حل و فصل شد.
تصویب قانون مدنی که تبعیض بر پایه نژاد، رنگ، مذهب، جنسیت و تبار افراد در آمریکا را ممنوع اعلام میکرد هم نتوانسته بود تغییری اساسی در وضعیت ایجاد کند. وضعیت اسفبار زندگی سیاهان در حاشیه شهرها و "گتوها" با بیکاری لجام گسیخته و خانههایی بیامکانات اولیه زندگی، همراه بود. در عین حال سیاهان با خشونت هر روزه پلیس و نیروهای شبهنظامی نژادپرست نیز روبرو بودند. آنها نه میتوانستند جایی در طبقات متوسط و بالای جامعه داشته باشند و نه نمایندهای در سیاست.
این شرایط منجر به ظهور "جنبش قدرت سیاهان" در سال ۱۹۶۶ شد. این جنبش پرسشی را مطرح میکرد که جنبش حقوق مدنی قادر به پاسخگویی آن نبود: "مردم سیاهپوست در آمریکا چگونه خواهند توانست نه تنها حقوق رسمی شهروندی بلکه قدرت واقعی اقتصادی و سیاسی را به دست بیاورند؟"
در این جنبش سیاهپوستان جوان در اوکلند و سایر شهرها، گروههای مطالعاتی و سازمانهایی سیاسی ایجاد کردند که از دل آنها "حزب پلنگان سیاه" بیرون آمد. دلیل نامگذاری این حزب، این بود که پلنگ معمولا حالت تهاجمی ندارد ولی اگر به آن حمله شود، تا پای جان میجنگد.
پلنگان سیاه به سازماندهی اهالی محلات فقیرنشین پرداختند. آنها با ایجاد درمانگاهها، توزیع صبحانه در محلات فقیرنشین، برگزاری کلاسهای سوادآموزی و آموزشی، مبارزه با اعتیاد و تشکیل کلاسهای آموزش سیاسی توانستند در جامعۀ سیاهان رسوخ کنند.
پلنگان سیاه که ایده مالکوم ایکس: "با هر وسیلهای که لازم باشد مبارزه را به پیش می بریم" را یکی از پایههای نظری اصلی جنبش میدانستند، در عین حال شعار مشهور مائو تسه دونگ یعنی "قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میآید" را هم در دستور کار خود قرار دادند.
این حزب که ابتدا در محلات فقیرنشین اوکلند فعال بود به سرعت به عنوان یک سازمان سراسری در تمام ایالات متحده فعال شده و در مدت زمان کوتاهی به یکی از قطبهای اصلی جنبش سیاهان تبدیل شد.
آنها موفق شدند علاوه بر جوانان تهیدست سیاه بخشهایی از جامعه روشنفکری و هنرمندان را هم جذب مبارزهی غیرمسالمتآمیز خود کنند.
از مهمترین چهرههای این جنبش میتوان به آنجلا دیویس چهره برجسته حزب کمونیست آمریکا اشاره کرد. او که در دهه ۱۹۶۰ با کمیته دانشجویی "همکاریهای خشونتپرهیز" و حزب "پلنگان سیاه" همکاری میکرد، درباره مبارزه قهرآمیز میگوید: "شما نمیتوانید از یک مادر بخواهید که کودکاش را از خانهای در حال سوختن با ملایمت نجات دهد."
این حزب با مسلح کردن سیاهپوستان در پی ایجاد گشتهای محلی برای دفاع در برابر خشونت علیه سیاهان و رصد و کنترل رفتار وحشیانه پلیس بود.
در ۱۹۶۷ پلنگان سیاه، جوانان مسلح سیاهپوستی که کت و کلاه چرمی سیاه بر تن داشتند را به مجلس ایالتی کالیفرنیا فرستاد تا با توجه به متمم دوم قانون اساسی، علیه تصویب لوایحی که توسط فرماندار آن زمان کالیفرنیا، رونالد ریگان با هدف خلع سلاح سیاهپوستان به امضا رسیده بود اعتراض کنند. این حرکت به یک اعلام حضور قدرتمند در صحنه سیاسی آمریکا تبدیل شد.
در نهایت "افبیآی" پلنگان سیاه را دشمن دولت آمریکا اعلام کرده و تصمیم به نابودی آن گرفت. در دسامبر ۱۹۶۹ کمپین گسترده "افبیآی" علیه پلنگان سیاه به اوج خود رسید. در این ماه در شیکاگو حمله پلیس منجر به مرگ رهبر محلی پلنگان سیاه "فرد هامپتون" شده و چندین روز بعد در جنوب کالیفرنیا نیز اقدام به گلولهباران کردن چندین ساعته دفتر مرکزی آنان کردند.
با کشته و زندانی شدن بسیاری از رهبران و اعضای حزب پلنگان سیاه و درگیریهای داخلی این حزب، "جنبش قدرت سیاهان" هم رو به افول گذاشت. هرچند نحوه سرکوب این حزب هنوز هم در پارهای از ابهامات قرار دارد. اقداماتی که توسط «افبیآی» برای سرکوبی پلنگان سیاه به کار گرفته شد آنقدر نامتعارف بود که بعدتر مدیر اف بی ای علنا از "بکارگیری نادرست قدرت" عذرخواهی کرد.
خشونتپرهیزی یا قهر انقلابی، مجادلهای ناتمام
جیمز بالدوین معتقد بود "تاریخ سیاهان آمریکا، تاریخ خود آمریکاست." و به همین نسبت جنبش اخیر نیز نه فقط اعتراض به نژادپرستی که اعتراض به همه اشکال نابرابری در آمریکاست. برای بسیاری از مردم قتل جورج فلوید و خشونت پلیس منعکس کننده سالها سرخوردگی از تبعیضات اقتصادی و اجتماعی است.
این درگیریها به نوعی بازنمایی بیش از یکصد سال تلاشهای نظری و عملی سیاهان آمریکا برای دستیابی به حقوق از دست رفته خود است. دستیابی به حقوق انسانی که از دوران بردهداری از آن محروم بودند با مبارزات و تلاشهای بسیاری همراه بوده که بخشی از آن خشونتپرهیز و بخشی دیگر قهرآمیز بوده است.
ریچارد رایت، نویسندهای که بالدوین او را به نمایندگی از جنبشی که محصول بحران و آشوبهای دهه های سی وچهل آمریکا بود "سیاه نوین" مینامید، در پایان کتاب خود به نام "عطش آمریکایی" مینویسد: "به هر دلیلی که باشد، انسان از انسان دور افتاده است و، در جستجویش برای اتحادی تازه، یگانگی تازه، برای یکدل شدن دوباره، باید سرش به میلیونها دیوار بخورد تا دریابد بعضی راهها بسته است. هیچکس نمیتواند به او بگوید. باید با گام زدن در جاده خونین تاریخ چیز بیاموزد. باید به بهای مرگ مقدس، خرد زندگی را بخرد."