تحول معنایی مفهوم استقلال
- ظاهر مفکر
- استاد دانشگاه
واکاوی مفهوم استقلال، فوریترین فریضه در زمینه برخورد بایسته با مناسبتی ملی به نام روز استقلال است. طبیعی است که در واکاوی مفهوم استقلال، الزام اصلی این است که به تغییر محتوایی و تحول معنایی مفهوم استقلال ملتفت باشیم.
زیرا زبان زنده است و پا به پای تحولات دیگر، دگرگون میشود. بنابراین معنای استقلال نیز دچار تحول گردیده و اینک، استقلال، افاده و بار معنایی سنتی و صدویک سال پیش را ندارد. در گذشته ابتدا دولت را به بخشهایی چون سرزمین، جمعیت، حکومت و حاکمیت تقسیم میکردند و حاکمیت را اقتدار برتر و بر فراز اقتدارهای دیگر در سطح یک کشور تعریف میکردند.
سپس حاکمیت را دارای دو بعد داخلی و خارجی میدانستند. جنبه داخلی حاکمیت را آزادی و بُعد بیرونی حاکمیت را استقلال میدانستند و استقلال را عدم تابعیت یک دولت از دولتهای دیگر تعریف میکردند.
بنابراین دولتهای مستقل به موجودات سیاسی مستقلی اطلاق میشد که در اتخاذ و اجرای سیاست خارجی خود، تحت تاثیر کشورهای دیگر نبودند. به همین ترتیب، استقلال افغانستان بهمعنای توانایی نفی نظارت خارجی و طرد تاثیرپذیری از کشور یا کشورهای دیگر، همان مامولی بود که شاه امانالله خان در صدد تحقق آن برآمد.
آرامگاه شاه امان الله خان در ننگرهار. از سالگرد استقلال افغانستان در حالی تجلیل شد که جنگ همچنان در بخشهای مختلف این کشور جریان دارد
از آنجا که دولتها مسئولیتهای مشخص در قبال شهروندان خویش داشتند، معنای دیگری نیز به بار معنایی استقلال افزوده شد. تامین ارزشهای اساسی چون امنیت، آزادی، نظم، عدالت و رفاه از مسئولیتهایی بود که فلسفه وجودی موجودات سیاسی به نام دولت را تشکیل میداد.
از این جهت کشورهایی که در تامین این ارزشهای اساسی متکی به منابع بیرونی بودند، دولتهای وابسته و نامستقل عنوان میشد و برعکس، کشورهایی که قادر بودند با تکیه بر منابع و ظرفیتهای داخلی خود ارزشهای اساسی چون امنیت، آزادی نظم، عدالت و رفاه را تامین کنند، دولتهای مستقل دانسته میشد.
استقلال در این معنا بیشتر به معنای خودبسندگی بود. کسانی که نسبت به کاربرد عنوان استقلال برای افغانستان انتقاد میکنند، دقیقا همین وجه استقلال را معیار قرار میدهند. از نظر این دست منتقدان، کشوری که توان پرداخت هزینه ساختارها و سازمانهای امنیتی خود را ندارد و برای برگزاری انتخابات خود دست به دامن خارجیها میشود، چه گونه میتواند ادعای استقلال کند!
پیدایش مفهوم اقتصادی "مزیت نسبی" بهمعنای مناسب و بهصَرفه بودن تولید کالاهای خاص برای هر کشوری، به وجود آمدن تقسیم کار جهانی، توسعه تعاملات مختلف میان واحدهای سیاسی، کاهش سطح نفوذناپذیری مرزها بر اثر توسعه تکنولوژی، پیدایش مخاطرات و مشکلاتی که مهار آن در توان یک کشور نیست، شکلگیری همگراییهای منطقهای و شمار زیادی از تحولات جهانی سبب شدهاست که معناهای مفاهیم سیاسی از جمله مفهوم استقلال به شدت متحول شود.
بنابراین باید درنگ دیگرباره کرد و مفهوم استقلال را مستحق مکث مجدد دانست. یکی از پیامدهای بیشمار تحولاتی که به برخی از آنها اشاره گردید، واقعیت "وابستگی متقابل" میباشد. وابستگی متقابل اشاره به پیوند مستقیم میان منافع دولتها دارد؛ بهگونهای که هر تغییر در منافع یک کشور، منافع سایر کشورها را نیز تغییر میدهد.
به تعبیر دیگر اقدامات و تصمیمات یک کشور بر سرنوشت سایر کشورها نیز تاثیر میگذارد. زیرا کشورها در شرایط حاضر میتوانند تعاملاتی را شکل دهند که در آن بازی با حاصل جمع مضاعف، جایگزین بازی با حاصل جمع صفر شود یا رابطه برد و باخت جای خود را به رابطه بُرد-بُرد دهد.
این طرز تعامل میتواند موجب تحول وابستگی یکجانبه به وابستگی متقابل گردد. پس در دنیایی که موضوع وابستگی متقابل به موضوع جدی و جهانی تبدیل شدهاست، طرح موضوع استقلال با همان بار معنایی سابقه و سنتیاش، نهتنها موجه و مقبول نیست که بیگانگی با جریانهای جدیِ جهانی را نشان میدهد.
بنابراین وظیفه شهروندان افغانستان بهعنوان میراثداران احساس استقلالطلبی شاه امانالله خان این است که کسب استقلال بهمعنای مروج در زمان امانالله خان را گرامی بدارند، اما بسنده ندانند. تا بتوانند در هماهنگی با دنیایی که واقعیت وابستگی متقابل در آن جاری و جدی است، استقلال را بهمعنای معاصر و مدرن آن احیا کنند.
بهنظر من، استقلال در معنای مدرن و امروزی اش چیزی جز توانایی برقراری وابستگی متقابل نیست؛ البته منظور من وابستگی متقابلِ متقارن میباشد. اما اگر بخواهیم وارد رابطه وابستگی متقابلِ متقارن با کشورها شویم، ناگزیر و نیازمند به آنیم که سطح توانایی کشور خویش را بالا ببریم و منزلت ملی مان را ارتقا دهیم. زیرا رابطه وابستگی متقابلِ متقارن صرفا بین کشورهایی به وجود میآید که بهلحاظ برخورداری از توسعه، تا حدودی شبیه هم باشند.
کشوری که ضعیف است و نتوانسته موقعیت مهم و مناسبی را در سلسلهمراتب جهانی احراز کند، همچنان وابسته و درمانده خواهد ماند و محکوم به برقراری رابطه وابستگی متقابل نامتقارن خواهد بود. وابستگی متقابل نامتقارن رابطهای نامتوازن و اسارتآفرین میباشد. کشوری که در جهان امروزی نتواند وارد چرخه وابستگی متقابلِ متقارن شود و نتواند نقش نافعی را در تولید و تقسیمِ کار جهانی عهدهدار گردد، بدون شک مستحق ادعای استقلال نخواهد بود؛ هرچند بهظاهر کشور مستقلی باشد. پس، مستقل بودن بهمعنای امروزی اش، امری است که با توان توسعهیافتگی رابطهای ناگسستنی دارد و فقط کشورهایی میتواند مستقل باشد که بتواند با تحولات مثبت و مترقیِ جهانی هماهنگ و همراه گردد.
باید تاکید کرد که تحول معنایی مفهوم استقلال هرگز از اهمیت استقلال با همان معنای سنتیاش نمیکاهد. کسب استقلال افغانستان در بستر زمانی صدویکسال پیش یک الزام سیاسی و یک مسئولیت ملی بود که شاه امانالله خان از انجام چنان مسئولیت مهم ملی برآمد.
اینک استقلال با همان محموله مفهومی سابقه و سنتیاش یک افتخار ملی است که باید آن را پاس بداریم. غرض از بررسی تحول معنایی استقلال این است که مسئولیت ما میراثداران سنت و سیره سیاسی امانالله خان ابقاء و احیای استقلال کشور بهمعنای رایج و روزآمد آن است.
افغانستان پس از کسب استقلال سیاست خارجی از بریتانیا توسط امانالله، شاه وقت افغانستان، از سال ۱۹۱۹ به اینسو نوزدهم اوت (۲۸ اسد/مرداد) را به عنوان روز استقلال این کشور نامیده است
در ادامه واکاوی تحول مفهومی استقلال، امر التفاتانگیز دیگر این است که با موضوع کسب استقلال افغانستان به اهتمام امانالله خان بهشکل مناسب و مسئولانه برخورد کنیم. نهتنها آن را تجلیل کنیم که تحلیل نیز نماییم. تحلیل موضوع استقلال افغانستان نیازمند بررسی بایسته بسترهای بینالمللی و شرایط داخلی دوره امانالله میباشد؛ امری که تا حدود زیادی مغفول ماندهاست. برداشت من این است که استقلال افغانستان توسط امیر امانالله خان در یک شرایط مساعد بینالمللی و وضعیت ناموافق داخلی صورت گرفت. استقلالخواهی امانالله خان در شرایطی صورت گرفت که جنگ جهانی اول موجب فروپاشی ساختار موازنه قوا در نظام بینالملل گردیده بود و قدرتهای اروپایی با تشکیل جامعه ملل به دنبال ایجاد ساختار موازنه جدید بودند. دیدگاه مسلط بر کنفرانس جامعه ملل، دیدگاه ویلسون رئیسجمهور آمریکا بود. حمایت از جنبشهای آزادیخواه و استقلالطلب از ارکان اصلی دیدگاه ویلسون به حساب میآمد. از سوی دیگر ناگزیریهای سیاسی بریتانیا که طرف اصلی استقلالخواهی امانالله بود، در حال افزایش قرار داشت. زیرا بریتانیای خسته از جنگ جهانی اول میدید که روسیه تزاری با راهاندازی انقلاب کارگری در حال تبدیل شدن به رقیب قدرتمند وی در مناطق نزدیک به هند بریتانیایی است. تضاد آلمان با انگلیس وجه دیگری از واقعیتهای منفی و متضاد با بلندپروازیهای بینالمللی انگلیس بود. آرزوی استقلال کشورهای تحت استعمار در کشورهای خاورمیانه عربی نیز جریان استقلالخواهی را قوت و مقبولیت میبخشید.
صد سالگی استقلال افغانستان؛ سرنوشت ۱۵ حاکم
امیر امانالله خان با التفات و اتکاء به چنین فرصت و وضعیت بینالمللی خواستار استقلال از بریتانیا گردید. با پایان جنگ دوم افغان و انگلیس به پیروزی افغانستان، انگلیسیها با استقلالخواهی امیر در قالب معاهده راولپندی موافقت کردند، اما از پذیرش رسمی آن سرباز زدند. اما بعدها در قالب معاهده کابل و پس از ۱۱ ماه مذاکرات نفسگیر به شکل رسمی استقلال افغانستان را پذیرفتند.
متاسفانه، اما شرایط داخلی دوره امانی با تحکیم و تعمیق استقلال و نیز اجرای اصلاحات امانی سازگار نبود. سنتهای قبیلهای و عشیرهای حاکم بر شرایط داخلی افغانستان به راحتی مستمسک انگلستان برای آسیبپذیر کردن دولت امانی قرار گرفت. اصلاحات امانی میرفت تا زمینه را برای پویایی و پیشرفت فراهم ساخته و راه را برای تحقق و تحکیم استقلال واقعیتر هموار سازد، اما قبایل، نهادهای سنتی و عناصر واپسگرا دست به دست هم داده، زمینه اضمحلال و فروپاشی نظام امانی را فراهم ساختند. سرانجام پروژههای امانی ناکامل و ناتمام ماند. اما شهامت و شایستگی آن امیر نوگرا بر پیشانی تاریخ حک گردید، محبوبیتش ماندگار شد و یاد و خاطرهاش در جانها جاری گشت و جاویدانه شد. خوشا به سعادت آن شاه نوگرا که اینک استقلال افغانستان به شناسنامه وی تبدیل شدهاست.
استقلال افغانستان چگونه بدست آمد؟