
عصر اقدامات قهرمانانه، آرمانهای بزرگ و کنشهای نمادین به اتمام رسیده است. چندگاهی است که دیگر پا به دوران اقدامات نمایشی، خواستهای عاطفی و کنشهای حسی-نمایشی گذاشتهایم.
بیش از هر چیز اینک به جنبه های حسی و نمایشی وجود و کنش انسانها توجه داریم. در این راستا، سیاستِ ارزشی-ابزاری دوران مدرن جای خود را به سیاستی حسی-نمایشی داده است.
در عرصۀ سیاست، مهم دیگر نه تلاش برای رسیدن به هدفهائی برآمده از باور به ارزشهائی معین که حضور در صحنههای نمایشی، بیان احساسات و پیشبرد نمایشی تأثیرگذار است. هیچ جا این حکم کلی به شفافیت و گزندگی آنچه که در ایران پیش از انقلاب رخ داده و اینک در حال رویداد است خود را نشان نمیدهد.
سه دهه پیش از این در اوج انقلاب یکبار در آغاز دهۀ شصت و در تداوم آن یک بار دیگر در سال ١٣٦٧گروه بزرگی از فعالین سیاسی چپ و مجاهدین اعدام شدند.
اعدام کلمهای نیست که به درستی سرنوشت دردناک آن فعالین را بازگو کند. آنها پس از ماهها و گاه سالها شکنجه، بدون برخورداری از هیچگونه امکانات حقوقی بازجوئی و محاکمه اعدام شدند.
اینجا بهتر است از کشتار، فاجعه یا قتل عام سخن بگوئیم. ولی در دهۀ شصت، دو طرف ماجرای این حادثه، که از چشم انداز سیاست ارزشی-ابزاری به ماجرا می نگریستند، بر نکات دیگری تأکید میگذاشتند.
"اعدام کلمهای نیست که به درستی سرنوشت دردناک آن فعالین را بازگو کند. آنها پس از ماهها و گاه سالها شکنجه، بدون برخورداری از هیچگونه امکانات حقوقی بازجوئی و محاکمه اعدام شدند."
فعالین چپ و مجاهد در پی ایجاد جهانی متفاوت، سوسیالیسم و جامعۀ قسط توحیدی، پا به میدان مبارزه نهاده بودند. تا حد زیادی نیز به این خاطر در کشته شدن خود چیز خاصی نمیدیدند. آنها خود را قربانی یک جنایت نامتعارف نمیدانستند. آنها از دشمن خود، از دشمن کارگران و توده های خلق، انتظار دیگری نداشتند. آماده نیز بودند که جان خود را فدای آرمانهائی سازند که نجات بشریت را وعده میداد. آنها با غرور از تعداد بیشمار کشتههای خود و تحمل انواع شکنجهها یاد میکردند.
مهم برای آنها آن بود که مشخص شود که با غرور و سربلندی، با سر دادن شعار زنده باد سوسیالیسم و زنده باد خلق ایران به استقبال مرگ رفتهاند. این را آنها نماد ارزش والای کنش و باورهای خود میدانستند.
عاملین جنایت نیز به کنش خود نه همچون آدم کشی یا شکنجه که به گفتۀ خود تعزیر یا به عبارت دیگر اقدام دینی-ارزشی در زمینۀ استقرار نظمی الهی مینگریستند.
آنها نیز با غرور و افتخار از کنش خود و نتیجۀ آن، ایجاد وحشت در دل دشمنان، سخن میگفتند. آنها میخواستند جهانی تهی از دشمنان خود، نماد کفر و گناه، بنیاد نهند. در مجموع، برای هر دو گروه درد، شکنجه و اعدام دارای اهمیتی ارزشی-ابزاری بود.
امروز دیگر به آن حادثه به شکلی یکسره دیگرگونه نگریسته میشود. در بحثهای عمومی بیشتر بر جنایتکارانه، فاجعهآمیز و ناعادلانه بودن ماجرا تأکید میشود.
دست اندرکاران حادثه دیگر به هیچ وجه با غرور و افتخار از نقش خود در آن یاد نمیکنند. عاملین آن نقش خود را یکسره تکذیب میکنند و کمتر کسی مسئولیتی را در رویداد آن به عهده میگیرد.
نخست وزیر آن دوران میگوید از ماجرا خبر نداشته است و برخی مقامات دست اندر کارِ صدور حکم (اعدام) حضور خود در ماجرا را کتمان میکنند. گروههای سیاسی مخالف رژیم اینک اعدام شدگان را قربانیان ترور و جنایت رژیم معرفی میکنند.
از آرمانها و اعتقادات آنها و نقش مبارزه و ایستادگی در آن کمتر کسی سخن میگوید. بیش از هر چیز اینک از درماندگی، بی حقوقی، عذاب و ستم رفته بر اعدام شوندگان یاد میشود. قهرمانان دیروز، کنشگران رادیکال سابق، امروز قربانیان یک جنایت بشمار می آیند.
"دست اندرکاران حادثه دیگر به هیچ وجه با غرور و افتخار از نقش خود در آن یاد نمیکنند. عاملین آن نقش خود را یکسره تکذیب میکنند و کمتر کسی مسئولیتی را در رویداد آن به عهده میگیرد. نخست وزیر آن دوران میگوید از ماجرا خبر نداشته است و برخی مقامات دست اندر کارِ صدور حکم (اعدام) حضور خود در ماجرا را کتمان میکنند."
در بحثهای جاری در حوزۀ عمومی، در رسانههای اجتماعی و همگانی، دو مفهوم، دو خواستِ اعتراف و شرم اهمیت پیدا کردهاند. از عاملین اعدامها خواسته میشود که به نقشی که در ماجرا داشتهاند اعتراف کنند.
البته نه هر گونه اعترافی بلکه اعتراف در صحنههای عمومی، مقابل همه. اعتراف میتواند با از سر غرور و توأم با افتخار انجام گیرد. به این دلیل اینجا تأکید میشود که اعتراف باید با شرمساری توأم باشد؛ شرم از عهده دار بودن نقش در جنایت و کشتار.
بدون تردید، برخی خواست محاکمه و مجازات این افراد را دارند ولی حتی آنها بیش از هر چیز خواهان مشخص شدن نقش افراد در ماجرا و چگونگی فرایند آن هستند.
تاریخ به پایان رسیده است - نه آنگونه که فوکویاما به ما میگوید بلکه آنگونه که فوکو به ما گفته است. یک دوره از تاریخ بدون بر جای گذاشتن نشانی از خود به اتمام رسیده است و ما خود را به ناگهان در دوران جدیدی مییابیم.
آن همه که کشته شدند آرمانی و باورهائی داشتند. جان خود را مایۀ دستیابی به آنها قرار دادند. کشندگان آنها نیز بر آن باور بودند که با کشتن و زدودن آنها از جهان نظمی متفاوت در جهان را پی میافکنند.
امروز اما از آن خواستها و آرمانها نشانی بر جای نمانده است. کسی امروز، مگر در حاشیۀ جهان، به چنان خواستها و آرمانهائی باور ندارد. جان آدمی امروز، مگر برای گروههائی که تروریست شمرده میشوند، جانمایۀ مبارزۀ سیاسی و بنیاد افکندن نظمی نو نیست.
سرنوشت کشته شدگان و کنش کشندگان امروز در چارچوب سیاستی دیگر، سیاستی حسی-نمایشی ارزیابی میشود. امروز دل به حال کشته شدگان میسوزانیم و با خشم و نفرت از کنش کشندگان یاد میکنیم. مهم نشان دادن احساس است. خانوادۀ کشته شدگان در دادگاههائی نمادین با گریه و خشم، مقابل همه، احساسات خود را نشان میدهند.
کسانی که دربارۀ کل ماجرا سخن می گویند و مطلب مینویسند کاملا، مواظب هستند احساس خود را، احساس درد و همدلی خود (با قربانیان) را بیان کنند. عاملین جنایت نیز فهمیدهاند که دیگر نباید کوچکترین ادعائی یا سخنی در بارۀ درستی کنش خود داشته باشند. در این میان داوری در مورد باورهای کشته شدگان و کشندگان یا بررسی جنایت بسان یک کنش ابزاری-ارزشی در دستور کار کسی قرار ندارد.
خواست اعتراف و شرم در این پسزمینه مطرح میشود. تبدیل سرنوشت کشته شدگان به امری احساسی و رنج و اندوه بازماندگان به امری حسی-نمایشی کفایت نمیکند.
باید کشندگان، عاملین جنایت نیز پا به میدان کنش حسی-نمایشی بگذارند. هر کس باید در یک سناریوی بزرگ پیچیده نقشی به عهده بگیرد و در صحنۀ نمایش با نقش خاص خود حضور بیابد. کشندگان و جنایتکاران نیز باید احساسات از خود نشان دهند و نمایشی را پیش برند.
"شرم یکی از اصلیترین احساسات دوران جدید است. این را برخی روانشناسان اجتماعی به ما میگویند. کاستیها، شکستها و جنبههای از هویت، شخص را شرمنده از وجود خود، از هویت خود میسازند.مشکل اصلی در دوران جدید آن است که کمترین امکان و فرصتی برای بیان و پالایش خود از شرم در دست داریم."
در مقابلِ دوربین و میکروفن به چیزی اعتراف کنند که اصلاً معلوم نیست قبول داشته باشند و آن کار را با شرم، با عرق بر پیشانی و لکنت زبان انجام دهند. تا آنگاه شاید از طرف ما، مرجع والای احساسات و نمایش، بخشیده شوند.
شرم یکی از اصلیترین احساسات دوران جدید است. این را برخی روانشناسان اجتماعی به ما میگویند. کاستیها، شکستها و جنبههای از هویت، شخص را شرمنده از وجود خود، از هویت خود میسازند.
شرم جزء متعارف زندگی است. پی در پی شرمسار از آن می شویم که این یا آن موفقیت را به دست نیاوردهایم یا آن رفتار و واکنش نادرست و نابجا را انجام دادهایم.
مشکل اصلی در دوران جدید آن است که کمترین امکان و فرصتی برای بیان و پالایش خود از شرم در دست داریم. واقعاً احساس شرم خود را با چه کسی میتوانیم در میان بگذاریم؟ چه کسی وقت، دغدغه و حوصلۀ این کار را دارد؟ عدم بیان احساس شرم و درونی ساختن آن به استیصال میانجامد.
جامعه شناس آمریکائی، توماس شف این استیصال را خاستگاه خشونت در دوران جدید میشمرد. به باور او انسانی که مجبور به فرو خوردن احساس شرم خود شود با خشم رو به سوی اِعمال خشونت خواهد آورد تا از احساس شرم رهائی یابد.
احساس شرمی که ما امروز از آن سخن میگوئیم به شکلی وارونه قرار است همزمان با اعتراف به تقصیر یا گناه انجام گیرد. شرم اینجا بیش از آن که امری درونی باشد امری برونی است.
انسان معاصر قرار نیست دارای وجودی درونی باشد. نمایش یکسره وجود او را در بر میگیرد و او را تبدیل به نقشی در صحنه نمایش میسازد. احساسات و داوریهای او همان احساسات و داوریهائی هستند که او در صحنۀ نمایش مجبور یا برانگیخته به اتخاذ آنها میشود.
اعتراف باید با شرم تؤام شود تا نمایشِ اعتراف برای تماشاچیان واقعی و جذاب جلوه کند و در نهایت صلح و یگانگی در جامعه را به ارمغان آورد. شرم درونی انسانها اگر نیز وجود دارد برای کسی دارای موضوعیت نیست – مگر آنکه انسان به روان درمانگر مراجعه کند و آنرا با احساس نمایشی بیان کند.
"بدون تردید برخی حاضر نیستند نقش تعیین شده را به عهده بگیرند و با احساس شرم از تقصیر خود سخن گویند. برای آنها در صحنۀ نمایشی نقش دیگری تدارک دیده شده است. آنها دیگریِ نمایش هستند."
اینجا روشن است که دیگر نشانی از آرمانها و خواستهای بزرگ بر جای نمانده است. عصر اقدامات قهرمانانه و آرمانهای بزرگ به اتمام رسیده است. اعتراف و شرمساری عاملین حنایت را به خاطر برقراری عدالت در جهان یا تحقق آرمان بزرگ دیگری نمیخواهیم.
براستی، اعتراف به تقصیر یا نمایش یک احساس میتواند چه نقشی در استقرار عدالت داشته باشد؟ اعتراف و شرم از آنرو مهم هستند که کنشهای حسی-نمایشی را با واکنشهای حسی-نمایشی سازگار میسازد، که نمایش را به یک مراسم کامل، با تمامی نقشهای لازم تبدیل میکنند، که نشان می دهند همه انسانها موجوداتی حسی-نمایشی هستند.
بدون تردید برخی حاضر نیستند نقش تعیین شده را به عهده بگیرند و با احساس شرم از تقصیر خود سخن گویند. برای آنها در صحنۀ نمایشی نقش دیگری تدارک دیده شده است. آنها دیگریِ نمایش هستند.از آنرو باید محاکمه و مجازات شوند.
جرم آنها چیزی نیست جز آنکه نمیخواهند در صحنۀ نمایش حضور یابند و نقشی به عهده گیرند. محاکمه و مجازات همزمان وسیلهای است برای کشاندن اجباری آنها به صحنۀ نمایش، البته بدون آنکه به آنها اجازه داده شود خود نمایشی را پیش برند.
اظهارنظر شماره 9.
کنجکاو25 اکتبر 2013 - 20:26 GMT
این اظهار نظر حذف شده است زیرا مسئولان صفحه آن را بر خلاف مقررات صفحه تشخیص داده اند . مقررات صفحه.
لینک دادن (اظهارنظر شماره 9)
اظهارنظر شماره 8.
کنجکاو25 اکتبر 2013 - 6:10 GMT
این اظهار نظر حذف شده است زیرا مسئولان صفحه آن را بر خلاف مقررات صفحه تشخیص داده اند . مقررات صفحه.
لینک دادن (اظهارنظر شماره 8)
اظهارنظر شماره 7.
کنجکاو24 اکتبر 2013 - 12:20 GMT
این اظهار نظر حذف شده است زیرا مسئولان صفحه آن را بر خلاف مقررات صفحه تشخیص داده اند . مقررات صفحه.
لینک دادن (اظهارنظر شماره 7)
اظهارنظر شماره 6.
کنجکاو23 اکتبر 2013 - 20:25 GMT
این شعر "... برای اینکه تو بتوانی" از من نمی باشد، من آنرا از سایت "پیتاهورا" برگرفتم. از آنجا که موضوع شعر مزبور با رفتار حسی-نمایشی بسیار همخوان است و برخلاف نظرات ولتر، که درواقع یکی از بنیانگذاران تروریسم و خشونت مدرنیسم بود، حاضر نیست برای این یا عقیده جان انسانها را بگیرد، آنرا ارسال نمودم. خواهش می کنم که این توضیح را درج نمائید.
متشکرم
لینک دادن (اظهارنظر شماره 6)
اظهارنظر شماره 5.
شاپور 39 ساله از آلمان23 اکتبر 2013 - 19:12 GMT
تنها یک چیز می تواند سران حکومت اسلامی را از محاکمه و مجازات نجات دهد و آن مرگ است. البته سران بی لیاقت فعلی می توانند سعی کنند حداقل دو تا کار مفید انجام دهند تا بلکه در دادگاهایی که در آینده ی نه چندان دور بر قرار خواهند شد، در مجازاتشان تخفیف قائل شد. مثلا رفسنجانی اگر موفق شود ولایت فقیه را براندازد، می توان مجازاتش را از اعدام به حبس ابد تقلیل داد.
لینک دادن (اظهارنظر شماره 5)
نظرات 5 از 9