چمدان: 'بحران جهانی اقتصاد خانه ما را بلعید'
- امیر پیام
- بیبیسی

منبع تصویر، SaeedHezaveh
سعید ه. امسال شصت ساله شد
چمدان سعید ه. یکی از ناگهانیترین گفتگوهایی بود که در چهار سال گذشته تجربه کردم.
ابتدا قرار بود تنها با سهیلا جعفری، همسر سعید، آن هم با تمرکز بر فعالیتهای داوطلبانه او برای ترجمه بیش از هزار سخنرانی تِد گفتگو کنم.
کمی بعد که متوجه شدم پاشار هزاوه، اختر فیزیکدان برجسته دانشگاه استنفورد پسر سعید و سهیلا است، برای گفتگو با او هم برنامهریزی کردم اما فقط چند روز به سفر مانده بود که متوجه شدم سعید و سهیلا در پی یک سلسله بحرانهای اقتصادی پیدرپی فعلا بیخانمان شدهاند و بعد از این که بانک تنها محل سکونتشان را هم ضبط کرده، مدتی است از هم جدا زندگی میکنند.
بدین ترتیب نقطه ثقل گفتگو با سهیلا بر سلسله وقایع اخیر زندگی او متمرکز میشد (بشنوید) و حالا باید به سعید هم فرصت داده میشد تا قصه را از نگاه خودش بیان کند.
چمدان سعید را اینجا بشنوید.
مشکل اینجا بود که هیچ برنامه قبلی برای گفتگو با سعید نداشتم. راضی کردن او برای نشستن در برابر میکروفن و همچنین برقراری رابطهای که به او اجازه دهد بیپیرایه حرف دلش را بزند، سفر به ونکوور را دلهرهآور میکرد.
سعید ه. پیش از مهاجرت به کانادا در صنایع نفتی ایران برای خودش نام و نشانی دست و پا کرده بود؛ دو خط موبایل، دفتر و شرکتی داشت و از همه مهمتر "خرش میرفت". همسرش سهیلا هم در شرکت مدیریت پروژههای نیروگاهی ایران (مپنا) سمت مدیریتی داشت. این دو رغبتی برای مهاجرت نداشتند.
"سهیلا دوست داشت نزدیک خانوادهاش بماند و من هم با وجود این که سالها پیش بعد از یک سفر کوتاه به فرانسه شوق مهاجرت پیدا کرده بودم اما دیگر به زندگی عادت کرده بودم و شکایتی نداشتم. اما یاشار از همان ایام دبیرستان دوست داشت برای ادامه تحصیل به خارج از ایران برود."
آن طور که سعید میگوید او و یاشار یک روز مردانه دست میدهند و عهد میکنند که سعید مقدمات مهاجرت به کانادا را فراهم کند و یاشار هم رضایت سهیلا را برای رفتن کسب کند.
"وقتی به کانادا رسیدیم. یاشار که از یک سال قبل در بوداپست مجارستان به دانشگاه میرفت از ونکوور خوشش نیامد. بعد از مدت کمی او و سهیلا برای سر وسامان دادن به کارهای نیمه تمام به ایران بازگشتند، اما من ماندم. میدانستم که اصرار من به ماندن مشوق یاشار خواهد شد."
"آنها که رفتند، من ماندم و یک سرزمین جدید. نگاهی به خانهها، خیابانها و زیر و بم ونکوور انداختم و یک دفعه ترسیدم. به خودم گفتم من اینجا چه میکنم. در ایران برای خودم کسی بودم. اینجا من هیچم. خیلی مضطرب شدم. اما در نهایت گفتم باید بمانی چون به پسرت قول دادی. یاشار باید اینجا به دانشگاه برود و تحصیلاتش را تمام کند."
سعید روزی که وارد ونکوور شد ۴۶ ساله بود. او که در ایران بارها معاملات بزرگ تجاری را "جوش داده بود" پیش از سفر با یکی از دوستانش که مقیم کانادا شده بود تلفنی صجت کرد.
"به رفیقم گفتم اینجا همه میگویند وقتی رفتی کانادا باید آشپز بشی و تن به کارهای ساده و کارگری بدهی. گفت تو بیا، وقتی رسیدی با هم یه کاری میکنیم. وقتی رسیدم با او یک شرکت زدیم. اولین پروژه قراردادی بود برای خرید ۳۵۰ دستگاه آسانسور. ما باید طرف ایرانی و کانادایی را روبروی هم مینشاندیم."
او به تازگی وارد ۶۰ سالگی شده است. او در ۱۴ سال گذشته بارها تلاش کرده تجربه موفق بازرگانی خودش در ایران را در کانادا محک بزند. برای هر کدام این پروژهها سعید یک سالی وقت صرف کرده است.
"ماجرای فروش ۳۵۰ دستگاه آسانسور وقتی به پای قیمت رسید، شرکت کانادایی نتوانست با قیمت شرکت فنلاندی رقابت کند و پروژه شکست خورد. بعد از آن سراغ چندین پروژه دیگر رفتم؛ از صادرات دام گرفته تا واردات سنگ از ایران به کانادا. اما یک بار تحریم سویفت، بار دیگر ناآشنایی من به بازار مصالح ساختمانی در ونکوور مانع از نهاییشدن قرارداد شد."
سعید و سهیلا در تهران زندگی نسبتا مرفهی داشتند. این دو بعد از مهاجرت نهایتا تصمیم گرفتند خانه خود را بفروشند و تمام داراییشان را از ایران به کانادا منتقل کنند. سعید که همیشه مدیریت مالی خانواده را بر عهده داشت بخش مهمی از داراییشان را برای پیش خرید دو آپارتمان در مرکز شهر ونکوور سرمایهگذاری کرد، بیخبر از این که رکود جهانی اقتصاد در پیش است و قرار است به زودی قیمت مسکن در کانادا و آمریکا سقوط کند.
"یاشار بعد از گرفتن لیسانس از دانشگاه ویکتوریا، برای فوق لیسانس و دکترا به مونترال رفت. من هم با از نو کردن قراردادم با بانک از محل سودی که روی یکی از خانهها آمده بود، پول نقدی جور کردم و یک آپارتمان کوچک برای یاشار در مونترال خریدم. تا روزی که یاشار آنجا مینشست، اوضاع خوب بود. من و او با هم قسطش را میدادیم."
آن طور که سعید میگوید ناآگاهی او به بازار مسکن و رهن در مونترال علت از دست دادن اولین آپارتمان بوده و بعد هم پس از مدتی، دومین آپارتمان آنها که در مرکز شهر ونکوور بوده را به علت بحران مالی ناچار شده با ضرر بفروشد.
با او دقیقا روز شکرگزاری در کانادا (دهم اکتبر) گفتگو کردم. روزی که تقریبا شبیه ایام عید نوروز در ایران، خیابانها خالی از ترافیک میشود، اکثر فروشگاهها و حتی رستورانها تعطیلاند و معمولا از پشت پنجره هر خانه که رد میشوی سمفونی قاشق و چنگال از جمع شدن اعضای خانواده خبر میدهد.
این نخستین روز شکرگزاری بود که بعد از ۱۴ سال سعید و سهیلا خارج از خانه خودشان و هر کدام به تنهایی سپری میکردند، مانند نوروز امسال که نتوانسته بودند سر هفتسین خودشان سال را تحویل کنند. قرار بود گفتگو را در آپارتمانی که موقتا یکی از دوستان سعید در اختیارش گذاشته بود، ضبط کنیم.
"برای ما ایرانیها خانه حکم هستی دارد. خانه قلب ماست. فکر کنم اهمیت خانه داشتن برای ما خیلی بیشتر از کاناداییهاست. من تا ۴۸ ساعت پیش از این که حکم تخلیه را بانک به اجرا بگذارد، امیدوار بودم یکی از قراردادها به سرانجام برسد و پول به حسابم واریز شود. اما نشد. چند روز اول که خانه خواهر سهیلا مانده بودیم، خودم ا کنترل میکردم. اما وقتی سهیلا نبود، نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم..."
سعید و سهیلا هفدهم مارس سال گذشته و در حالی که فقط چند روز تا عید نوروز باقی مانده بود، ناچار شدند خانهشان را تخلیه کنند. سهیلا همان طور که دو هفته پیش شنیدید، اکنون در شهر سوری که حدود ۴۰ دقیقه از ونکوور فاصله دارد زندگی میکند و سعید هم موقتا در آپارتمان یکی از دوستانشان که فعلا در سفر است زندگی میکند.
"پانزده روز در خیابانهای ونکوور سرگردان بودم. سه روز اصلا غذا نخوردم. فقط تو قهوهخانهها سر میکردم و شب هم در شعبههای ۲۴ ساعته آنها مینشستم تا صبح شود. الان هم دو شلوار دارم و یک پیراهن. اما به شدت به دنبال کارم هستم. میدانم که تنها راه برای بلند شدن دوباره این است که من این کار را تمام کنم."
نسخه رادیویی چمدان سعید را اینجا کلیک کنید و بشنوید
نسخه رادیویی چمدان سهیلا جعفری را اینجا کلیک کنید و بشنوید
دو روز قبل از گفتگو برای نخستین بار او را در یک کافه برای صرف صبحانه دیدم. همان طور که حرف میزدیم تلفنش زنگ میخورد و پشت هم پیامک میآمد. میگفت سخت مشغول کار کردن روی واردات نوعی سوخت به نام دی ۶ است. میگفت همه چیز خوب پیش میرفته که با شروع جنگ داخلی اوکراین و تحریم روسیه، این پروژه هم با دردسر روبرو شده اما او همچنان امیدوار است.
از سعید پرسیدم، در همه این سالها آیا هرگز به فکر بازگشت به ایران افتاده؛ به جایی که چم و خم بازارش را میشناسد، به قول خودش "خرش میرود" و میتواند خیلی زود دوباره اوضاع اقتصادی خانواده را احیاء کند.
"شاید یک روز از سر رغبت و هوس به ایران برگردم اما هرگز نمیخواهم به علت موفق نشدن در کار به ایران بازگردم. ضمنا ونکوور حالا خانه من شده. هر بار که به سفر میروم، بعد از چند روز دلم برای اینجا تنگ میشود."
سعید مقیم ونکوور کانادا است
موسیقی نخست به کار گرفته شده در چمدان سعید هزاوه قطعه معروف "صبح مادرید" نام دارد که معین مجتهدین آن را با سه تار اجرا کرده است.
قطعه دوم هم محبوب زیبا نام دارد کاری از نیما هاشمپناه با صدای طاهر قریشی بروی شعری از امین فیضپور.
برای تماس با برنامه چمدان لطفا به آدرس bamdadi@bbc.co.uk ایمیل بفرستید یا به شناسه bbcshoma@ در تلگرام پیغام دهید.
سری جدید برنامه چمدان هر پنجشنبه از برنامه رادیویی چشمانداز بامدادی پخش میشود.
برای شنیدن سایر مطالب رادیوی بیبیسی، به صفحه رادیو مراجعه کنید یا برنامههای ما را بر روی ساوند کلاود بشنوید.
برای دسترسی به آرشیو چمدان روی لینکهای زیر کلیک کنید: