فرهنگ، بیاعتنا به تیترهای اول روزنامه ها
- مسعود بهنود
- روزنامه نگار
هفته آخر سال میلادی، هفته بیاعتنایی فرهنگ بود به آن چه در خبر اول رسانهها جا داشت. سفر سر زده ترامپ و بانو به عراق، برکناری وزیرخارجه سعودی، جلیقه زردهای فرانسه، درگذشت رییس مجمع تشخیص مصلحت و فرتوت شدن نسل مدیران نظام خبری نبود که مردم و اهل فرهنگ بدان اعتنا کنند. اما ادامه اعتصاب فولادگران اهواز و سقوط اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه آزاد از جمله خبرها بود که کارتونیستها با درد کشیدند و حتی در حین نمایشهای کمدی هم جا گرفت و هشتاد ساله شدن بهرام بیضایی که گویی درد مزمنی را زنده کرد. بیضایی به کدامین درد باید در ینگه دنیا باشد پرسشی بود که زادروز هنرمند برجسته دوران را، به صفحه اول روزنامههای سیاسی کشاند.
آن که ۸۰ ساله شد
یکی هشتاد ساله شد. هر دم یکی هشتاد ساله می شود. اما این یکی متفاوت است، او از بسیار جهات یگانه است. بهرام بیضایی را بابک احمدی فیلسوف و هنرشناس، بزرگترین هنرمند زنده ایران خوانده است. همان که در توصیف خالق باشو غریبه کوچک گفته: "موهای سپیدش تاریخی هزاران ساله را به ذهن میآورد و چشمان نافذش شعاع خیرهکنندهای از خورشید را که بر خاکی پهناور میتابد."
در مستند ریشهها، بهرام بیضایی در گفتوگو با احمد نیک آذر، سخنهای ناب و نگفتهای گفته است، صریحتر از همیشه. بیست سال از آن گفتگو گذشته. نیک آذر نوشته در این گفتگو هوشمندانه ریشههای خود را عیان میکند. میگوید: "من ضد همهی چیزهای پذیرفته شده بودم. در جوانی برای اینکه یکنفره مورد هجوم عده زیادی واقع شوم پخته شده بودم."
میگوید: "زندگی ما کمتر از آن میارزد که بخواهیم مماشات کنیم و در برویم."
از آن زمان تاکنون روزهای زیادی بر بیضایی گذشته و این روزهای زیاد با سوزهای زیادی همراه بوده. میگوید همواره ناچار بوده است از زیر هجوم بیرون بیاید. "در یکی از بازجوییهایم پس از نوشتن متن بازجویی با هجوم بازجوها مواجه شدم که تو دروغ میگویی. در جواب چرا دروغ میگویم من گفتند در بازجویی قبلی نوشته بودی سه فرزند داری ولی این بار نوشتهای دو تا".
بازجوها نمیدانستهاند که در آن فاصله یکی از فرزندان بیضایی مرده بوده است. در آن فاصله بسیاری از فرزندان بیضایی نیز متولد شده بودند و محکوم به آنکه رخ ننمایند. رمز پویاییاش را چنین بیان کرده است: "من ضد هر چیز پذیرفته شده بودم و شاید اهمیت یافتن زن در سینمایم این بود که سینمای مردانه امری پذیرفته شده بود. من ضد چهرهای از زن بودم که در سینمای آن دوران ایران نمایش داده میشد. نه سینمای رسمی که سینمای روشنفکری هم."
نیک آذر نوشته: "غریبگی بیضایی و جدا سری او با حکومت نبوده است. زخم او عمیقتر است. زخمی است برآمده از کودکی. برآمده از نوع برخورد ساختار سنت با او و همگنانِ او. ساختاری سخت که به گفته بیضایی کشف آن دردناکترین است: 'دردناکترین کشف من کار کردن در خیابان به هنگام ساختن فیلم رگبار بود. اینکه فهمیدم حکومت دست حکومت نیست، حکومت دست حکومت نامرئی سنت در دل جامعه است. همین کشف باعث شد بعدتر غریبه و مه را بسازم. این کشف با آنچه در دوران مدرسه بر من گذشت منطبق بود. در آن دوران من چیزهایی را دیدم که یک نفر با زندگی عادتی نمیبیند. چیزهایی مانند لینچ کردن در ایران '."
این نمایش نیست
کاردآجین
یکی از بینندگان نمایش کاردآجین نوشته: "در روزهایی که تئاتر تبدیل به مکانی شده برای کاسبی، این نمایش بسیار کار شریفی بود."
خسرو خسروشاهی در تیوال نوشت: "افسوس، افسوس و صد افسوس از صندلیهای خالی که حتا یک صندلی خالی هم در شأن این نمایش نبود. در نگاه اول برای تماشای این نمایش دو دل بودم، بین بازیگران، نام آشنایی ندیدم و با قیمت بالای بلیت که جایی برای آزمون و خطا در تماشای تئاتر نمیگذارد. اما قیمت مناسب بلیت وسوسهام کرد و نام کارگردان بیشتر. متن بسیار خوب و مونولوگهایی که با تصویرسازی قوی همراه بود و در آخر، سبک اجرایی متفاوت."
پر، بعد از دیدن نمایش کاردآجین نوشته: "کارداجین، همانطور که از اسمش پیداست، نمایشی متفاوت و جذاب است، به خصوص دیالوگهای بینظیرش. اینکه هر کسی داستان خود را با باور عمیق و فرو رفتن در نقش خود تعریف میکند شنیدن آنها از قلم محمد میرعلی اکبری، هر کسی را تحت تاثیر قرار میدهد. تمام مدت به نوعی با هر کدام از شخصیتهای داستان همزاد پنداری میکردم."
نویسنده و کارگردان نمایش کاردآجین محمد میرعلی اکبری بود و بازیگرانش: لیلی ابراهیمزاده، فرشید حاجیان، ستاره حبیبی، سحر حسامی، محسن خانی، عطیه رضایی، سحر روهینا، پریسا سجودی، اکرم سلمان، متین شهبازی، عسل عبیری، کسری کاریان، کامیار گرامی، ملیکا محمدصادق و محمد منفرد.
بیشتر بخوانید:
نمایش قحط الرجال
برگشتهایم به روحوضی. این را یکی از خریداران میگوید و یکی دیگر در صف، با حسرت به یاد میآورد شهر قصه بیژن مفید را. تئاتر سنگلج را که اولش ۲۵ شهریور بود و یکی از بچه های سنگلج جلال آل احمد به آن نام سنگلج داد و بعد از انقلاب این نام رسمیت گرفت. از حسن کچل و پهلوان اکبر میمیرد بزرگترها حرف میزنند. تا خانمی میگوید این همه همه نوستالژیست باید دید دردی از دردهایمان را میگوید یا فقط مسخرگی است. مردی با لبخند میگوید نمایش باید حرف داشته باشد وگرنه…
همه با دیدن پوستر نمایش خود را آماده کردهاند با رسیدن مطربان مزقانچی گوشها تیز میشود. نمایش کارگردان ندارد. طراح، انشاء و رژیسور: "محمدرضا آزادفرد. مطربان مزقونچی هم یاسر بیات، احسان محمدی، حسن احمدی".
آکتورها هم کم کم به صحنه میآیند: حسین رفیعی، مهسا ایرانیان، الهه پورجمشید، جمال فؤادیان، فیروز حیدرزاده، امین اکبری نسب، کوروش رخشندهپی، علی عطایی حور و داوود معینی کیا.
روح الله، بعد از دیدن نمایش قحط الرجال نوشته: "موضوع جالبی داشت، اجرای بازیگران عالی، به نظرم با بچهها این نمایش دیده نشود بهتر است."
هیربد بخشی از متن را به یاد آورده و نوشته :
"حاکمی که می میرد و
مملکتی که به دست رجاله ها اداره می شود
زنبارگان, شکم چرانان و زراندوزان"
به نظر بیننده نمایش، تماشای چنین نمایشی در این روزها خالی از لطف نیست. کجایی میرزا تقی خان. کجای این معرکه.
در خنکای ختم خاطره
این هفته محسن رضایی فرمانده سپاه در سالیان جنگ با عراق جملهای در توییتر خود نوشت و داغ خانواده غواصانی را که در عملیات کربلا ۴ قربانی شدند را تازه کرد. به ادعای وی "این عملیات برای فریب دشمن انجام شد" و برای تاکید افزود: "اگر تحلیلگر تاریخی در فهم آن فریب بخورد، پس وای به حال نوشته های او".
مردمی در شبکه های اجتماعی به فغان و جستجو درآمدند. از شاهدان و ماندگان آن عملیات که بازگفتند تصمیم غلط فرماندهی چه کرده است، نقل کردند تا نوشته شخص محسن رضایی در فصل ششم کتاب "جنگ به روایت فرمانده" که تاکید کرده: "تا یک هفته قبل از عملیات(کربلای۴) براساس ارزیابی فرماندهان، غافلگیری در حدود ۸۰ درصد بود، اما از یک هفته به عملیات هر چه به شب عملیات نزدیک میشدیم، این رقم کاهش مییافت تا حدی که شب عملیات به حدود ۵۰ درصد رسیده بود ... شب عملیات "تصمیم گرفتیم طوری عمل کنیم که اگر تا قبل از روشن شدن هوا متوجه لو رفتن عملیات شدیم، عملیات را متوقف کنیم اما به فرماندهان لشکرهای عمل کننده نگفتیم چون باید با قاطعیت میجنگیدند و نباید تزلزلی در آنها به وجود میآمد".
در صف مردمی که به تماشای نمایش خنکای ختم خاطره به سالن سمندریان در تماشاخانه ایرانشهر رفتند همه سخن از جانباختگان جنگ میرفت. این نمایشی است که حمیدرضا آذرنگ نوشته و سالهای پیش دیگرانی آن را کارگردانی کردند و حالا در جدیدترین تجربه، هنرپیشه با سابقه خانم فاطمه معتمد آریا هم همراه شده است.
"خنکای ختم خاطره" داستان سربازی به نام یوسف است که در کما به سر میبرد، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دلش سالم مانده است. فرشتهای واسطه آمدن او از عالم برزخ به زمین(دنیای زندگان) میشود. ماموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش میکنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبرو میشوند و این روند به گونهای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه مییابد.
خنکای ختم خاطره زندگی این خانوادهها و مشکلات آنان است. گروهی به دنبال این یوسف گمگشتهاند.
بازیگران: فاطمه معتمد آریا، حمیدرضا آذرنگ، علی سلیمانی، مرتضی آقا حسینی، مجید رحمتی، امین میری، بهنام شرفی، پریا وزیری، سارا شاهرودیان، امید سلیمی، هیراد آذرنگ، ماهرخ لک.
خانم معتمدآریا پیش از این در آثار نمایشی متعددی چون "ریچارد سوم" داود رشیدی، "ترمینال" و "نامه هایی به تب" سیامک احصایی و "ننه دلاور و فرزندان او" زهرا صبری به ایفای نقش پرداخته است.
اعتنای زنان
در میان صداهایی که به اعتراض، هر هفته، از گوشه و کنار بلندست و مقاومتی که تندروان و متحجران برای خودداری از پذیرفتن حقوق مساوی برای زنان و مردان نشان میدهند، این هفته محمد یزدی دبیر بیمار و فرتوت حوزه علمیه قم به فعالان قضایی هشدار داد که مراقب کید جنسی زنان باشند و از آن رو که زنان میتوانند با "مکر و حیله" بر قضات تاثیرگذار باشند، مراجعان زن را به تنهایی به محل کار خود راه ندهند. در همان حال لایحه منع ازدواج دختران زیر ۱۳ سال در قوه مقننه میماند.
و از این گونه سخنان مدام در صدا و سیما، از زبان امامان جمعه و سخنرانان جناح اصولگرا پخش میشود. اما عکاسان و فیلمبردارانی که به هر مناسبت -ایرانی و خارجی- در گوشههای کشور به ثبت و ضبط حقایق مشغولند نشان میدهند که خانمها پیر و جوان از هر وسیله بهره میگیرند و اختیار خویش را در انتخاب پوشش و رفتار اجتماعی به رخ میکشند.
روزهای آخر هفته ترانه بنی یعقوب خبرنگار از یک مسابقه فوتبال زنان در استادیوم انزلی گزارشی آورد با چند عکس که نشان میداد دختران انزلی با چه رنگ و شور و جوانی به استقبال تیم فوتبال زنان رفتهاند تا تیم ملوان انزلی را تشویق کنند.
استادیوم زنگارخزه بسته به زور نیم صندلی های فایبرگلاس شکلی گرفته است اما دختران انزلی بی اعتنا شادمانی خود را با آرزوی روزی که به تماشای فوتبال مردان هم به استادیوم بروند ابراز میدارند.
کنسرت برای کارگران فولاد
فرهنگ و هنر هرگز دور از تحولات اجتماعی نمانده، اگر در روزش میسر نشد، در سالیان بعد در قصهای در ترانهای، در نمایشی یا در عکسی زنده میشود. چنین میشود که جنبشها و تحولات اجتماعی به خواست حکومتها محو نمیشوند. نمونهاش هم این خبر اسکان نیوز: "مهدی یراحی خواننده و اعضای گروهش در حمایت از کارگران معترض گروه ملی فولاد اهواز با لباس این کارگران، کنسرت اجرا کردند".
مهدی یراحی که پاپ می خواند بچه اهوازست و درد آشنای شهر و کارگران آن است.
منبع تصویر، M.B.photo
کارتون از هادی حیدری
کارتون هفته
به یاد دانشجویان اتوبوس بی ترمز